مثلا تو می آیی ✍م.حیدریان‌منش مثلا تو می آیی و من دوباره برای تو می نویسم. برای چندمین بار رقعه‌ات به شیخ مفید را می خوانم و برای چندمین بار بلکه بارها و بارها قند در دلم آب می شود. مثلا خودم را جای آن جوان خراسانی می گذارم و شما را جای امام رضا (ع) و چقدر تضمین هایش به دلم می نشیند. یعنی می شنوم. یعنی زنده می مانم برای دیدنت. مثلا امشب جامعه می خوانم شاید هم عدیله بخوانم بهتر باشد بِیُمنِهِ رُزِقَ الوَری‌ وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأرضُ و السَّماء فروغ تابان بخوانمت یا شعله فروزان، زمین تو را می خواهد بلکه می خواند. بکم ینزل الغیث باران هم به برکت تو می آید قربان دل دریایی‌ات خشکسالی را چاره ای کن. َبِکمْ یجْبَرُ الْمَهِیضُ وَ یشْفَی الْمَرِیضُ مریض‌ها هم بواسطه تو شفا می گیرند مریض‌ها و باز دلی که راهی پنجره فولاد می شود، کجا گره قلبم را به پنجره فولاد دلت برسانم. یعنی دلم به دلت می رسد تو که از حالم و حرفم باخبری امروز با جمعیت زیادی من هم جمکرانم عجیب به آمدن تو فکر می کنم به اینکه علم ۲۷ حرف دارد و تا قبل از آمدن تو تنها دو حرف از آن را بشر یافته است، این همه وسیله و شکافتن اتم و سفر به کرات و ... تنها دو حرف است! چه خبر می شود آن روز؟ مثلا لبخند می زنم که خودم را در کوچه هایی که دوران حکومت توست تصور می کنم حتی رنگ شهرها هم، ابزارها، مصالح ساختمانی ... حتی عقل‌ها اینجا عجیب‌تر، شیرین‌تر، شادتر از تصور من است. از تو چه پنهان، البته پنهان که نیست به محوریت تو در آخرت هم می اندیشم آن زمانی که خداوند انسانها را فراخوان می دهد که يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ با تو رنگ قیامت و بهشت هم فرق می کند. کاش بیایی @AFKAREHOWZAVI