"قصه‌ی من و تو" ✍️زهرا نجاتی ازمن؟ همان همیشگی، دوست قدیم و نمی‌دانم خداکند غیر دشمن حالا! به تو؟ سبب اتصال زمین و آسمان؛ دلیل بارش باران و روزی خوری ما! خورشیدپشت ابرکه ازنورش خلائق بهره‌مند می‌شوند.دلیل حفظ ما از عذاب... ازمن؛ کسی که دوستت داشت؛ به نظر خودش خیلی.. فکرمی‌کرد کمی دیگر مانده تا رسیدن به تو! اما نشدکه بشود! به تو؛ همان که به علی بن مهزیار که بعد بیست حج؛ به تو رسید؛ گفتی:" چقدر دیر آمدی؛ خیلی وقت است منتظرت هستم!" ازمن؛ همانی که همه‌ی داشته‌اش: دلی است که لااقل خیال می‌کند به تو داده است؛ و امید به قدری که بتواند سرکند! به تو؛ همانی که فرمودی:"انا غیرمهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم: فراموشتان نمی‌کنیم؛ به یادتان هستیم" ازمن؛ روح وجسمی پرازگناه؛ پرازدرد؛ پراز سیاهی؛ با دلی که دوست داشتم تو حرف اول را بزنی؛ اما نه...خیلی مانده تا آنجاها! به تو:"همان امام مهربانی که ازخورشید؛ عالم‌تاب‌تر است و به قول جدت امام رضا علیه السلام؛ ازمادر به فرزندشیرخواره؛ مهربان‌تر" ازمن: کوهی پراز آرزوهایی که به خاک گناه نشسته؛ و بگذار نگویم دیگر از آبروی برباد رفته‌ام... من همانی‌‌ام که لیست قول‌های زیرپاگذاشته‌ام؛ گردنم را پایین انداخته... به تو: "نواده‌ی همان حسین فاطمه که حر را؛ با همه‌ی گذشته‌اش؛ به خیمه راه داد" نامه:"می‌شود برای من هم بگذرد! می‌شود حرت باشم؟" 🍃تولدت به همه‌ی ذرات عالم مبارک🍃 @AFKAREHOWZAVI