. هم صحبت باران ✍طیبه روستا آلبوم‌های عکس گوشی را مرتب می‌کردم که رسیدم به عکس کتاب " هم‌صحبت باران ". چه اسم خوبی روی کتاب گذاشته‌اند. مثل بعضی آدم‌ها که انگار از ازل اسم‌شان را قالب خود خودشان دوخته‌اند! مثل مامان رحیمه که از همه دنیا مهربان‌تر است و اسمش قبل از آفرینش دنیا به روحش چسبیده. معرفی کتاب را نوشتم و از حرم آقا سید علاءالدین حسین(ع) آمدم بیرون. وقت کافی داشتم، می‌خواستم با اتوبوس بروم و زمان بیشتری در حال خوش حرم بمانم. هنوز متحیر مانده بودم که چطور هر وقت دنیا قلاب می‌اندازد و دلم را گیر خودش می‌کند، آقا شاهچراغ(ع) زیارت برادر بزرگوارشان را به دلم می‌اندازد و پرنده‌وار برمی گرداند مرا به زندگی. نرسیده به چهارراه شاهزاده قاسم( ما شیرازی‌ها می گوییم شازده قاسم ) با خیال راحت زیپ کیفم را باز کردم و چشمم افتاد به جای خالی کارت. یادم آمد که چند روز قبل پسرم کارت اتوبوس را برداشته. در هوای نیمه سرد اواخر دی ماه، بیشتر یخ کردم، چون مطمئن بودم که پول نقد هم ندارم. چند بار کیفم را زیر و رو کردم بلکه معجزه‌ای نجاتم دهد. بی‌فایده بود! سلانه سلانه رفتم تا کنار راننده. با منّ و منّ و یواش گفتم: ببخشید میشه یه شماره کارت بدین کرایه رو واریز کنم، کارت و پول همرام نیست. - چن نفرین؟ -یه نفر. سر سفیدش را خاراند و پوزخندی تحویلم داد: نمیخوا، برو، دو تومن چی چیه. سرم پایین بود و مثل بچه گربه درمانده‌ای که روز بارانی گیر افتاده باشد کنج کوچه‌ای! گفتم: اینجوری که درست نیست، مدیون میشم. با اخم از شیشه سمت چپ اتوبوس، درمانگاه بقیه الله(عج) را نگاه کرد و زیر لب گفت: ولش کن کاکو. از فکرم گذشت که، کاش گفته بودم سه نفریم، آن وقت مجبور می‌شد شماره کارت بدهد. کرایه‌ی بیشتر خیلی بهتر از شرمندگی بود. می‌دانستم همه مسافرانِ بی کرایه الان تک تک جلوی چشم‌هایش رژه می‌روند و توی دلش می‌گوید: "جهنم و ضرر، این یکی هم روش." دو تا بد و بیراه هم چاشنی‌اش می کند. دوباره کیفم را سرک کشیدم. دنبال چیزی می‌گشتم که سبک و رها پیاده شوم. اولین چیزی که آمد زیر انگشت هایم، کتاب بود. سریع بیرونش کشیدم و به جلد طلایی‌اش نگاه کردم. فکری از ته دلم جوشید. گرفتمش طرف راننده و گفتم: میشه اینو ازم قبول کنید؟ در مورد حضرت زهراست. سر تکان داد و نفس بلندی کشید: ئی شد یه چی، یا حضرت زهرا(س) . تشکر کردم، حلالیت طلبیدم و پیاده شدم. کتاب رفته بود آنجا که باید می رفت و من کنار دستگاه عابربانک، به این می‌اندیشیدم که بی شک، باران، برکتش را از حضرت مادر(س) و خاندان بخشنده‌اش وام گرفته است! @AFKAREHOWZAVI