.
«طبیعت گمشده»
✍زهرا نجاتی
توی حیاط خانه مستاجریمان، رختها را پهن میکنم. دمپایی به پا ندارم و به جای اینکه چندشم شود، از تماس خاک لطیف بعد از یک روز پرکار، لذت میبرم.
و باز به این فکر میکنم که کاش آدمها از خیر آپارتمانهای کوچک در شهرهای بزرگ بگذرند و دل ببندند به هوای تمیز شهرهای کم امکانات.
دل ببندند به خانههایی که قیمتهای چند میلیاردی ندارند اما حیاط دارند و درکنارشان از شلوغی و اتوبوس و بوی گازوییل و کلاسهای پی درپی برای فرزندان، خبری نیست؛ در عوض فرزندان خانواده، مکان دارند برای شیطنت!
دست و پاهایشان، دمادم با خاک و آب و درخت، آشنا میشود.
تفریحشان به جای سینما و پارکهای سرپوشیده، آسمان بلند پرستاره شب است و دویدن میان درخت و تاکمر توی آب، بازی کردن.
دارم فکر میکنم کاش کمتر از تماس خودمان با خاک، شانه خالی کنیم.
کاش کمتر دل ببندیم به زرورقهایی که کارشان دور کردن ما از اصلمان است.
کاش گاهی سرمان را بالا بگیریم و از تماشای انبوه ستارهها، کیفور شویم.
کاش کمی به زندگیهایمان، به مدل فکریمان، به لذتهایمان، به خانههایمان و به چهرههایمان رنگ و روی طبیعت ببخشیم!
کاش کمی ذهنمان را بازتر کنیم. شاید لازم باشد نگاهی دوباره به زندگیمان، به شهرمان، به تفریحمان بیندازیم...
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI