«
رهبری و ایدهی مردمسالاری دینی، درسی برای تداوم انقلابها»
✍زینب نجیب
شاید بارها شنیده باشیم که تاریخ تکرار میشود اما باور آن جز با مطالعه تاریخ و تأمل بر انتخابها ایجاد نخواهد شد.
در این ایام، آن طرف کره خاکی البته چیزی حدود ۱۰۰ سال پیش، وقایعی با مضمون مبارزه میان حق و باطل بهگونهای وقوع یافته که قابل تأمل و تعمق است. کشمکشهایی که هر یک شاید برای ملتها نویدبخش روزهای آزادی و آرامش بود اما پس از چندی صورت زشت و کریه خود را که برآمده از خودخواهیها و قدرتطلبیها بود؛ نمایان کرد.
این روزها برای مردم فرانسه یادآور پیروزی انقلابیست که همچون دیگر انقلابها تنها چند صباحی مهمان آنها بود. روزهایی که در 1830م؛ پیروزی قیام ضدسلطنتی ملت فرانسه برضد "شارْلْ دهم" پادشاه فرانسه رقم خورد. شارل دهم در سال 1824م پس از لویى هجدهم، پادشاه فرانسه شد و کوشید تا حکومت مطلقه سلطنتی را باز گرداند. او به سیاستهای ارتجاعی بسیار دلبسته بود. همین سبک و سیاق او در اداره کشور سبب نارضایتی مردم و نمایندگان آنها در مجلس شد و در نهایت او در تاریخ 26 ژوئیه 1830 م. بر خلاف منشور 1814 که توسط لویی هجدهم وضع شده بود فرامینی صادر کرد که مستبدانه خوانده شد در نتیجه انقلاب کوتاه آغاز شد و جمهوری خواهان اعم از کارگران ، دانشجویان و طبقه روشنفکر پاریس قیام کردند. در پی این انقلاب که سه روز به طول انجامید شارل در روز دوم اگوست سال 1830 م. به بریتانیا گریخت و سلطنت را به پسرش واگذار کرد.
حال که قبلتر در سال ۱۷۸۹ م، در پی رنسانس و البته عوامل بسیاری از جمله انقلاب صنعتی، انقلاب کبیر فرانسه به وقوع پیوسته بود.
یک انقلاب کامل و همهجانبه و با حضور مردم؛ امّا بقای این انقلاب به پانزده سال هم نرسید. انقلاب فرانسه تحول ایدئولوژیک مهمی در درون صاحبان قدرت و ثروت به وجود نیاورد، بلکه تنها یک تغییر از نظام سلطنتی به جمهوری در این کشور انجام شد که با بازگشت دیکتاتوری ناپلئون که در قالب جمهوری به قدرت رسیده بود، بهمراتب بدتر از دیکتاتوری زمان لویی شانزدهم، ارزیابی میشود.
اگرچه انقلاب فرانسه به نام آزادی، برابری و اخوت پیش رفت، اما در حقیقت این شعارها تنها دستاویز گروههای رادیکالی بود که همهی آنها زیر تیغ گیوتین رفتند.
بسیاری معتقدند این انقلاب تحت تأثیر اندیشمندانی همچون روسو، ولتر و..شکل گرفت و چون ژان ژاک روسو، که معروف به ایدئولوگ انقلاب فرانسه است، در سال ۱۷۸۹ درگذشت، در نتیجه، تئوریپردازیای که میبایست صورت میگرفت، از بین رفت.
این روند تا سال ۱۸۳۵ که در غرب پیش رفت. به طوری که تا زمان بناپارت سوم نابسامانی وجود داشت. در این سال بود که نهایتاً یک قانون اساسی (شاید برای بیستمینبار) نوشته شد که طبق آن، جمهوری با همان سازوکار موجود در سایر کشورهای اروپایی برقرار باشد.
در نتیجه، تنها شکل حکومت تغییر کرد. منتها اساس کشور همان سکولاریسم و تفکیک قوا و رجوع به احزاب (بهعنوان صاحبان قدرت) بود. بنابراین هیچگاه حقی به مردم داده نشد. در واقع مردم فرانسه نتوانستند با انقلاب خود تغییر جدی در حاکمیت ایجاد کنند.
همان دیکتاتوری صاحبان قدرت و ثروت باقی ماند.
در واقع اگر روزی اشراف بهدلیل روابط خانوادگی با پادشاهان، بر کشور حکومت میکردند، امروز صاحبان قدرت (آنهم در یک طبقهی محدود) در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی حکمرانی میکنند.
مردم همچنان رعایایی هستند که هدایت آنها به دست یک گروه خاص است.
ادامه دارد...☘
#محرم
#نهضت_حسینی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI