.
باقی مانده، 229
✍طیبه روستا
مرد ساعت مچیاش را نگاهی انداخت و زیرلب گفت: وقتشه!
لپ تاپش را روشن کرد و چند لحظه بعد به طرفش چرخاند.
_چه رنگ هایی! این یکی صورتیه!
بالای عکس مسجد صورتی توئیت زده بود:
"حنانیا نفتالی☑️
معماری خیره کننده و رنگارنگ ~ شیراز، ایران"
_ایران، شیراز... با شماره 8 تماس بگیر.
سیم کارت جدید را پشت گوشی گذاشت و دکمه سبزرنگ را فشار داد.
صدا از بلندگوی تلفن همراه در اتاق کوچک پیچید: دوازده ظهره، اینجا جهنمه!
_غروب هوا خنک میشه، وقت نماز... عصر شیراز بهشته...
به ساعت نوزده و سی دقیقه عصر، پایین صفحه تلویزیون زل زده بود. لبش را جوید و گفت:
تمام هزینههامون تو این چند ماهه برباد رفت، این یکی نباید از دست بره، امروز روز چهلمه. دویست و چهل تا...
تصویر محو مردی را پشت ماشین دید. صدای تلویزیون را بیشتر کرد و جلوتر نشست...
هنوز وقت نماز نشده بود که جوان قدم به پیاده رو گذاشت. به سمت ورودی دوید، خشاب اسلحهاش را کشید و رو به مردم گرفت. فشنگ دوازدهم شلیک نشده بود که ضربه ای او را روی سنگفرش انداخت.
صدای قرآن قبل از اذان مغرب هنوز از بلندگوهای حرم شاهچراغ پخش می شد.
#شاهچراغ
#شیراز_تسليت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI