.
ننه علی
سیده فاطمه موسوی باردئی
قاب عکس منبتکاریشدهی علی را در دستانش محکم گرفته بود. از خاطرات دوران کودکی پسرش حرف میزد.
لرزش دستان پر از چین و چروکش، اشکهای حلقه شده در چشمان پشت عینکش، صدای بغض آلودش، نگاههای پر از حسرتش به قاب مربعی چوبی کوچک علی، قلب عالم و آدم را به درد میآورد.
یکی از خبرنگاران از ننه علی پرسید:اگر پسرتان زنده بود باز اجازه رفتن به میدان را به او میدادید؟
هنوز سوالش تمام نشده بود که ننه علی گفت:((مگر پسر من از علی اکبر امام حسین_علیه السلام_خوش قد و بالاتر بود؟
جوان خوش قد و بالایمان را دادیم و بعد از ده سال دوری و چشم انتظاری یک مشت استخوان تحویل گرفتم. بخاطر رهبر عزیزمان خم به ابرو نیاوردیم که مبادا قلب آقایمان برنجد.
اگر پسرم صد بار دیگر هم زنده شود جز به این راه رفتن رضایت نمیدهم.))
نفسهایم به شماره افتاده بود.چادرم را روی صورتم کشیدم تا چشمان اشک آلودم را از ننه علی مخفی کنم.بغضم را فرو بردم تا صدای هق هق گریههایم را کسی نشنود.
ولی وقتی اشکهای پدر علی بر صورتش جاری شد دیگر تحمل نکردم و سکوت مجلس را شکستم.همه به گریه افتادند.
قطرات اشک یکی پس از دیگری بر گونههای استخوانی پدر علی جاری میشد.
عینک های ته استکانی اش را در دستش گرفت و آهی از اعماق وجودش کشید.
و گفت:((علی خودش شاهد است که ما یک بار هم ناشکری نکردیم.))
ننه علی با همان صدای نحیف و مهربانش گفت:((جگر گوشهام را در راه اسلام دادم تا شما دخترانم در امنیت در کوچه پس کوچههای شهرتان قدم بزنید بدون آنکه کسی به شما چپ نگاه کند.شما هم به من قول بدهید امانتدار خوبی باشید و در هیچ برهه از زمان چادر از سرتان نیفتد.))
شهدا سنگنشانند که ره گم نشود.
✨هفته دفاع مقدس مبارک✨
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI