ادامه‌ی «به شیرینی بم» ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد خورشید داشت پایین می‌آمد و من نگران وقتی که آیا دوباره می‌توانم به بم برسم؟ تا از ارگ حکومتی پایین آمدیم، دیگر خورشید تاب نیاورد و غروب کرد و ما در گرگ و میش هوا به مسجد جامع رسیدیم. مسجد دو درب داشت. توحیدی در لفافه از دلیل ساختن دو درب در مساجد می‌گوید. چاه امام زمان هم آن‌جا بود. برای اعتقاد مردم، ارگ در روزهای دوشنبه و جمعه درش به روی مردم شهر باز می‌شد. مدرسه میرزا نعیم و مزار او هم بود اما درش بسته بود. سهم ما داشت کم‌کم تمام می‌شد و به آخر خط می‌رسید. یخ‌دان‌ها، محل استقرار نظاميان، جاده ادویه و هزار اصطلاح دیگر که می‌بایست به آن فکر می‌کردم و من بسنده کردم به وصف نمی از دریای بی‌کران تمدن نهفته در خشت خشت ارگ بم. خشت‌هایی که تا به اکنون تاب آورده‌اند تا استواری و قدمت ایران را نشان دهند. خودباوری نتیجه بسیار کوچکی است که می‌توان از بم گرفت. خودباوری برای هر کاری که از انجام آن گاهی دلسرد می‌شویم. یک چیز خیلی جالبی بود در کاوش‌ها برای کسایی که فکر می‌کنند مردمان قدیم ایران از کره ماه آمدند و ما نمی‌توانیم و باید یک دست غربی بیاید و ما را کمک کند‌. در کاوش‌های باستان شناسی، نژاد اجساد مکشوفه در ارگ بم را با اهالی کنونی شهر بم مقایسه کرده‌اند و مطابق هم در آمده‌اند. چقدر این نکته حرف در دلش نهفته داشت. دوتا خانم تهرانی همراه با ما شروع کردند به تعریف از آلمان و شلمان که در احیای ارگ کمک کردند و ناتوانی خودمان در بسیاری از کارها. توقع نداشتم پسرم برای مجاب کردن آن‌‌ها وارد عمل شود. انگار یک رگی نزدیک به گردن باد بکند آن طوری داشت دفاع می‌کرد از همه ایرانیانی که از زمان مادها تاکنون ارگ را ساخته‌اند. دفاع از هویتی که گاهی فراموش می‌کنیم‌. چقدر برایم ارزشمند بود این دفاع. چقدر شیرین بود شنیدن این حرف‌ها از دهه هشتادی‌ خانه‌ام. در آخر کتاب "ارگ نامه" آقای توحیدی را گرفتم تا توضیحات بیشتر را در آن بیابم. کتابی که ایشان به قدر وسع خود از ارگ نوشته‌بود. @AFKAREHOWZAVI