از کنسرت چه خبر؟!
✍زهرا سبحانی
گوشیام خاموش میشود بی آنکه متن شعر «تلک القضیه» را پیدا کنم. یک ماهی میشود که هر وقت از دردسرهای دنیا، فارغ میشوم؛ دنبال متن این ترانه میگردم.
هنوز متعهدم به اینکه هر آهنگ و ترانهای را گوش ندهم، بخاطر همین، اولین بار که این ترانه به گوشم خورد و دنبال تصویرش رفتم، نه گیتار امیرالعید به مذاقم خوش آمد و نه آن خالکوبیهای دست و گردنش؛
انگشترهایش هم...
با این همه نمیتوانم به خودم دروغ بگویم، آن اجرا در آن محفلِ به ظاهر بیربط، آنقَدری زنده بود که با گذشت یک ماه هنوز گیر تک تک واژههایش هستم.
آنجایی که باشور به «کفاح» میرسد و آن را با تمام صورت ریش نداشتهش فریاد میزند؛ یک آن دلت میخواهد راه بیفتی برای مبارزه و فقط منتظری که راه را نشانت دهند...
دیگران را نمیدانم ولی شور گرفتن از کنسرتِ مصری، برایم همانقدر عجیب است که حکام عرب، بیانیهی محکومیت اسرائیل را بلند بلند میخوانند. از همهشان عجیبتر، گذرگاه رفح مصریهاست که فقط با اجازهی اسرائیل باز میشود.
از همان بدبختیهای مردم آخرالزمان که مالک باید از غاصب اجازه بگیرد...
داشتم میگفتم امیرِ خواننده و مصطفای شاعر، هر دو اهل مصرِ با این همه اقتدار بیقدَر؛ با اجرای یک کنسرت، شوری آفریدند به وسعت میلیونها دل، از جمله دل من!
منی که فرسنگها از آنها دورم، که معتقدم باید جلوی غاصب ایستاد، فریاد جامعهام این بوده که باید زد توی دهان غاصب و هیچ رقمه هم نباید از «فلسطین ارض مسلمین» کوتاه آمد.
ولی این همه دک و پُز، تا همین بزرگراه قم_تهران هم نمیرسانَدَم چه برسد به غزه!
توقعی هم نمیتوان داشت وقتی شورمان را با عادل تاخت میزنیم که به وقت دوربین، با عدالت غریبه میشود و به کلاس چُرتکهاش، حرف حسابِ «میدان غزه و اسرائیل نیست، میدان حق و باطل است» نمیخورد.
ظریفمان هم به احترام ظرافت قوام یافتهاش در فرنگ، جنگ را زمُخت و بدقواره میداند و برای کتمانش از ایرانی جماعت و تاوانش مایه میگذارد.
بعضیها هم که زادشان در رسانهست، میشوند قوز بالا قوز و این اندک شور حماسی جنبیده از اعتقادمان را با تحلیلهایشان خفه میکنند.
همهشان ریش دارند و دکمهی پیراهنشان باب مذاق. انگشترهایشان هم عقیق...،
اما سازشان با اعتقادمان کوک نیست!
انگار همهشان را با استدلالهایشان ریخته باشند در گودی دامنمان که هم دهانمان را ببندند و هم دست و پایمان را. اسمش را هم گذاشتهاند صبر استراتژیک!
تفسیرش هم با خودشان.
برای کسی که
میخواهد کنار طفلان در گِل خوابیدهی غزه، بخوابد، با همان پتوی خیس؛
میخواهد کنار آن مادر، وسط گِلهای چادر، اجاقش را چاق کند و غذایی بپزد؛ میخواهد کنارشان مزه کند زندگی را، اعتقاد را، صبر و ایستادگی را؛
چه فرقی میکند معنی «صبر استراتژیکی» اینها چه میشود؟
صادقانهاش میشود حال و روز ما که از پانزده مهر به این طرف، بیغذا مانده؛
غذایی که با آن، مرگِ اعتقادت را قورت بدهی، دیگر اسمش غذا نیست، مادهایست که تهش به فاضلاب ختم میشود.
میگویند چه کسی گفته «مرگ اعتقاد»؟
بیایید و قضاوت کنید اگر اسمش مرگ نیست، پس چیست؟
اگر بیخیالی، تساهل و تسامح نیست، پس چیست؟
من و واژهها خیلی وقت است که عزاداریم، یکیمان، عزادار بیحرمتی معنایشان
و دیگری عزادار همهی انسانیت.
تنها دلخوشیمان هم شده
موشکهای یمنی و حزبالله!
کی به کی؟! همین را هم همکیشان حدادعادل و ظریف و امثال زادبر، به پای استراتژیکشان مینویسند؛ دلشان قرص است به کف و سوت عدهای که...
فقط این نیست؛
با اظهارات حزبالله عراق که میگوید:
«ایران نمیداند ما چگونه کار میکنیم و اغلب به تشدید تنشهای ما علیه نیروهای آمریکایی معترض است»؛
هم عروسی راه میاندازند که «آخیش! دیگر آمریکا باور میکند کار ما نیست و به ما حمله نمیکند»
ما ماندهایم و مرزهای اعتقادیمان که محدود به چهارچوب خانههایمان شده!
و هر صبح با ژست متفکرانه، به خودمان تلقین میکنیم که موشکها و بمبهای فسفری میهمان خانهی دیگریست، پس راحت باشید...
راستی از کنسرتهایمان چه خبر! خوانندهی لس آنجلسی بالاخره میآید؟
#طوفان_الاقصی
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI