.
همانگونه که فردوسی بود
✍فاطمه میری طایفه فرد
قرن چهارم هجری، اوج شکوفایی تمدن شیعی، دوره اقتدار آلبویه اولین حکومت مستقل شیعه و ظهور دانشمندان و نویسندگان و ادیبان بزرگ است.
بزرگانی که تاکنون، از نامشان به نیکی یاد میشود. از بین شاعران اما، فردوسی چیز دیگری است برایم. یک شیعه بیاماواگر و یک شاعر بزرگ در تاریخ ادبیات فارسی، آن هم در قرن چهارم.
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
قرن چهارمی که طلیعه بروز و ظهور فرهنگ و تمدن شیعی است و شاهنامه، کتابی که طلایهدار حفظ و صیانت از زبان فارسی است و داستانهایی که در اوج زیبایی، نشان از روزگاری دور دارد:
تو این را دروغ و فسانه مدان
به رنگ و فسون و بهانه مدان
فردوسی زحمات زیادی کشیده تا این ابیات، شاهنامه شوند. دل کنده از سلطان محمود غزنویها تا کتابش بعد از هزارسال، بماند و سندی برای تمدنی بزرگ باشد. خودش میگوید:
بسی رنج بردم در این سالسی
عجم زنده کردم بدین پارسی
شاعری که به غایتِ شعر، تمام و به غایتِ دین، کمال را داشت.
اما نمیدانم پس از گذران روزگار، چرا این بلاها بر سر مزارش رخ داده است، سالها محل جولان افرادی بوده که میخواستند با بزرگکردن فردوسی، ارزشهای دینی و اسلامی را کوچک کنند، اما غافل بودند که فردوسی، خود بزرگ است و دین اسلام از حافظه تاریخی ملت ایران و از درون قلب و پی آنان پاکشدنی نیست.
باورش برهمه سخت است که چه بر سر مزار او آوردند: از پیکندنهای نابجا تا طراحی اهرام ثلاثه مصر؛ خرابکردنها و آمد و رفتهای معماران خارجی که حتی یک بیت از او را نشنیده بودند و در آخر، طرحی که اکنون بر روی مقبره اوست، نمادی از مقبره کوروش. راستش رفتارشان را نمیفهمم، اما این را میفهمم که سهم فردوسی مقبرهخرابکردن نبوده است. سهم فردوسی ساختن مزاری پر شکوه و هنری و به غایت زیبا و هنرمندانه بوده که با مضمون شعرهایش مطابقت داشته باشد، به دور از هرگونه معمار اجنبی.
امسال وقتی به سنگ مزارش رسیدم، دیدم همه مشغول خودشان هستند، ژست میگیرند و لایک میخرند، عکس میگیرند و لایو میروند و در این میانه، ناگاه به خودم نهیب میزنم فاتحه یادت نرود. فراموشت نشود حالا که تا اینجا آمدهای، تحفهای از نور نثارش کنی. در پی کنجکاویهای همیشگی درباره ابنیه تاریخی، به راهنمای مقبره مراجعه کردم. بعد از مواجهشدن با سؤالات من گفت: تمام ایام عید را اینجا بودم و منتظر، شاید کسی سؤالی بپرسد، اما همه در حال و هوای عکس یادگاری بودند، حالا خویشانداز یا سلفی، چه فرقی میکند!
شروع کرد به توضیحدادنِ بخشی از آنچه در بالا آمد...
در موزه آرامگاه فردوسی، نسخه چاپی اما بدل دو مجلد، از قدیمیترین نسخ شاهنامه در ویترینی شیشهای به نمایش گذاشته شده بود. یکی نسخه فلورانس ایتالیا بود، مربوط به ۲۰۰ سال بعد از زندگانی فردوسی و قدیمیترین نسخه خطی موجود و دیگری شاهنامه بایسنقری هرات بود که الآن در کاخ گلستان محبوس است و امکان دیدنش فراهم نیست. نمیدانم چرا شاهنامه باید در ایتالیا باشد و یا چه کاری باید انجام شود تا به خانهاش برگردد؟ در این موضوع اهلفن نیستم، ولی من عادت ندارم چیزهای باارزش خود را به کسی، حتی امانت دهم. در آرامگاه غریبتر از هر کسی شاید خود فردوسی بود. هنوز که هنوز است نتوانستیم با اشعارش آنطور که باید و شاید، انس بگیریم.
در کنار موزه، خانه ابدی اخوان ثالث بود، شجریان هم در گوشهای دیگر از باغ شخصی فردوسی خوابیده بود و عدهای بر سر مزارش... برخی از آنان، حرمت متوفی را نگه نداشته بودند و برای آرامش روحش، سوهان بودند، بگذریم... از باغ شخصیِ فردوسی در تابرانِ توس که خارج میشدم یاد شعر اخوان ثالث افتادم که اخیرا با بیانی شیوا از زبانی آشنا شنیده بودم که این شعر را در وصف صحیفه سجادیه و دعای ابوحمزه ثمالی خوانده بودند:
ای تکیهگاه و پناهِ زیباترین لحظههایِ پرعصمت و پرشکوهِ تنهایی و خلوت من؛
ای شط شیرین پرشوکتِ من...
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI