شهدشیرین
✍️زهرا نجاتی
از ظهر به پنج مسجد سرزدهام و هرجا که میروم، تعداد دخترهای جوان و نوجوان به چشم میخورد.نشستهاند میان میانسالها با کمی فاصله، خواسته و ناخواسته، همان کارها را میکنند.
دورم جمع میشوند و از چهارجزیی میگویند که یکجا خواندهاند. بزرگترها کمی شاکیاند از دخترها. سرهمین که سرشان توی گوشی بوده یا بگو بخندشان به آن طرف رسیده.
اما دخترکان همه خوشحالند. راضیاند از پیوند عمیقی که میانشان با قرآن و مسجد پیش آمده، زیاد نیستند اما همین تعداد با علاقه بار چندمشان است که پا در مسیر اعتکاف گذاشتهاند.
راستش را بخواهید برای من همین هم خوب است. بس نیست ولی کافی است برای شاد شدنم. برای امیدم به آینده. آیندهی سبزی که قرار است به دست اینها، رقم بخورد.
پیرترها کمترحوصله دارند اما آنها هم نورانیتر شدهاند و مهربانتر. دخترها تجربه کردهاند که بیشتر روزشان را صرف عبادت کرده و لذت بردهاند.
در همین روزهایی که رسانهها تلاش میکنند ما و شما را و همین نسل را ناامید کنند.دور کنند و نقش شیطان و رنگ او را بزنند و بپاشند روی روحشان.
تلاش کردهاند روحشان را قبض کنند و در تسخیر بیرحمانهی نیروهای شیطان قرارشان دهند، با دروغ، با شهوت، با لذت، با فضاسازیهای دروغ، با عادت دادن به پوچی، با زیباسازی زشتها ، با عادی سازی قبیحات، با مظلوم جلوه دادن ظالمها، با ظالم جلوه دادن مظلوم ها؛ اما اینها بااعتکاف آمدهاند وسط آغوش خداوند. دل بریدهاند از دنیا و ما فیها و عزیزانشان و دلبستهاند به لذتهایی که خیلی وقت است برای بعضیمان کم رنگ شدهاند.
دختر یازده ساله، کنارم آمده و بااشک از دلتنگیش برای حرم امام رئوف، حرف میزند. اشکهاش را با دست میگیرم و قربان صدقهی دختری میروم که بزرگترین غصهی دلش این است که نه ساله بوده و قدر زیارتش را ندانسته و حالا به خاطر وضع اقتصادی خانوادهاش نمی تواند به زیارت برود و میگوید؛ شاید امام دوستم ندارد.
برایش از ایت الله بهاء الدینی میگویم و نشستنش در صحن و برگشتش به قم بعد از راهی طولانی و اینکه در جواب کسی که پرسید؛ چرا تا ضریح برای زیارت نمیروید؟ فرمود: _من آنچه خواستم را همینجا گرفتم.
برایش از قلب عاشقی میگویم که بوی معشوق میدهد و از زیارت زائرینی که حواسشان نه به جسم بزرگمردی است که به ظاهر آرمیده نه به حقیقت بزرگمردی که در مقابل هر زائرایستاده.
و با خودم فکر میکنم خدا روز قیامت، چقدر حجت دارد که برای منی که تمام این نعمتها برایم فراهم بوده و حسرتهای خیلیها خاطراتم است، رو کند و بابت تک تکشان از من مواخذه کند و به اعتکاف فکر میکنم و شهد شیرینی که چه خوب است که مزهاش زیر زبان تک تک جوانها و نوجوانها برود...
این پنجمین مسجد است و پنجمین بار که حسرت پاکی دختران، حسرت به جانم میزند و دلم را تاسالهای پاکی و نوجوانی، بال میدهد.
#اعتکاف_نوشت
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI