🔖روایت یک چالش در راهپیمایی انقلابی ✍️آمنه عسکری منفرد 🍃هر سال نزدیک روزهای دهه‌ی فجر، حال و هوای همه شهرهای کشورمان در قلب زمستان، بهاری می‌شود. من یک بانوی دهه شصتی هستم و از وقتی دبستانی بودم برای رسیدن روزهای دهه‌ی فجر و مراسم خاص آن در مدرسه و محله روزشماری می‌کردم. تقریبا حال و هوای تمام دوستانم همین بود. هرکس به تناسب امکاناتی که داشت کاری را انجام می‌داد، برای درست کردن ریسه‌های رنگی یا روزنامه دیواری مسابقه برگزار می‌شد. البته همه دوست داشتیم در گروه سرود باشیم و آن را امتیاز بزرگی برای خود محسوب می‌کردیم، به‌خصوص وقتی قرار بود شعر «بوی گل سوسن و یاسمن آید‌...» اجرا شود.جشنهای پشت‌سرهم در ایام دهه‌ی فجر، بوی عید نوروز را یک ماه و نیم زودتر به خانه‌ها و مدارس می‌آورد و هنوز که هنوز است کودک درونم در ایام دهه‌ی فجر مثل گذشته فعال و شاداب و پرهیاهو می‌شود و من را با خود می‌برد. 🍃اما وقتی حال و هوای بچه‌های این دوره و زمانه را می‌بینم دلم برایشان می‌سوزد که چرا از این فرصت بی‌نظیر برای شکوفا شدن، بالیدن، درک لذت یکی‌ شدن در جمع و ...کمتر استفاده می‌کنند. امسال که خودم دو نوجوان دختر و پسر در خانه دارم بیشتر از سالهای قبل ذهنم مشغول شد، مخصوصا اینکه دوسال گذشته به‌خاطر کرونا مدارس حتی در این ایام، غیرحضوری یا نیمه فعال بوده ولی امسال بچه‌ها دوباره فرصت زیادی برای استفاده از این موهبت خاص پیداکردند. اما تقریبا هیچ شور و نشاطی ندیدم و می‌توانم ادعا کنم نه‌تنها بین دانش‌آموزان که حتی در مدارس هم کمتر دیده می‌شد. وقتی با دوستان و آشنایان فامیل دراین مورد صحبت می‌کردم بیشتر غصه می‌خوردم. اما من برای رسیدن به روز ۲۲بهمن امسال کلی برنامه‌های مختلف برای خانواده داشتم. از تهیه پرچم برای سردر خانه تا خاطره‌گویی شبانه برای بچه‌ها. خلاصه تلاش می‌کردم که ریحان و محمد هردو به اندازه‌ی من و پدرشان از تنفس در حال و هوای دهه‌‌ی فجر لذت ببرند و خاطره بسازند. 🍃بالاخره روز موعود فرارسید و از شب ۲۲ بهمن خودم را برای تهیه‌ی صبحانه‌ی ویژه و پرانرژی و ناهار خاص و موردعلاقه خانواده آماده کردم. حس خیلی خوبی‌داشتم و همه‌ی تلاشم این بود این انرژی‌ را به خانواده هم منتقل‌ کنم. صبح روز تعطیل زمستانی که برف زیادی هم باریده، هوای گرم اتاق، لذت خواب را دوچندان می‌کند، اما گرمای وجود من بر همه‌ی این لذتها غالب شد و اهالی خانه آماده‌ی شرکت در جشن پیروزی انقلاب و حضور در راهپیمایی شدند. در راه بچه‌ها خاطره‌ی چهار سال قبل را برای دختر کوچکم این‌طور تعریف کردند: «نگار می‌دانستی تو از هجده روزگی  با ما به راهپیمایی آمدی؟ می‌توانیم اسم تو را در کتاب رکوردها ثبت کنیم...» نگار ۴ساله فقط با خنده و شادی ما می‌خندید و من خدا را به خاطر داشتن یک خانواده‌ی سالم شکر می‌کردم. 🍃پرچم ایران، عکس شهید سلیمانی و طنین سرودهای حماسی خصوصا سرود زیبا و پرمعنای (سلام فرمانده) جان و روح همه‌ی مردم حاضر در مسیر راهپیمایی را نوازش می‌کرد. هرچه بود نشاط بود و امید، شادی و شعف از این همه حضور پررنگ. بوی اتحاد همه‌ی شهر را پرکرده‌ بود، به‌خصوص وقتی همه‌ی آحاد مردم با سلایق مختلف سیاسی و البته بعضی معترض به اوضاع اقتصادی یا سیاسی کشور، بعد از پشت‌سر گذاشتن اغتشاشات اخیر در مورد حجاب، اما امیدوار به آینده‌ی روشن ایران مقتدر کنار هم ایستاده بودند و برای دفاع از ایران و انقلاب و رهبر فریاد می‌زدند تا راه را برای نفوذ دشمن ببندند. حضور پوشش‌های متنوع خانمها در راهپیمایی امسال، حضور بعضی شل‌حجاب‌ها در کنار دختران و خانم‌های محجبه، توجه خیلی از خبرنگارهای حاضر در راهپیمایی را به خودش جلب‌ کرده‌بود و آنها را به مصاحبه دعوت می‌کردند و درباره‌ی علت حضورشان در جشن ملی سوال می‌کردند. توجه من هم جلب شد که چرا بیشتر با این افراد مصاحبه می‌شود و یا دوربین‌های عکاسی بیشتر به سمت آنها کلید می‌خورد؟ آن هم بعد از اینکه به تازگی اغتشاشات مربوط به فتنه‌ی دشمن علیه حجاب تمام شده و جامعه آرام شده و مردم و مسئولین متعهد در حال ترمیم زخمها هستند. 🍃دیدن این صحنه‌ها برای دختران و پسران نوجوان هم جالب و هم سوال برانگیز شده‌بود. این را وقتی بیشتر متوجه شدم که دیدم چند خانواده در مسیر در این مورد باهم گفتگو می‌کنند. به‌هر ترتیب ما هم مثل هرسال، ساعتی را با شور و نشاط وصف‌نشدنی در دریای جماعت متحد و با‌اراده‌ی حاضر در راهپیمایی همراه شدیم و جان و روح خودمان را  برای یک‌ سال آینده بیمه‌کردیم. امسال هم مثل ۳ سال گذشته، نام و یاد سردار شهید سلیمانی در بین مردم حس‌می‌شد، مخصوصا وقتی که در بین جمعیت برای گرفتن عکس سردار از غرفه‌های فرهنگی همهمه می‌شد. @AFKAREHOWZAVI