💥
#کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت دوم
✍خانم
#طهماسبی
درست هجده سال پیش در همین بیمارستان دختر اولش، ریحانه، به دنیا آمد. دوسال بعد با تولد محدثه برای دومین بار مادر شد. سالهای اول که تمام وقت، مشغول مراقبت از بچهها بود، حتی تصور بچهی سوم را هم نمیکرد تا اینکه چند سالی گذشت. دخترها بزرگ شدند. کمکم ضرورت آمدن سومی در ذهنش نقش بست و تصمیم به بارداری گرفت. تصمیمی که زندگی او را از این رو به آن رو کرد…
با وجود تفاوت این بارداری با تجربههای قبلی، ذرهای ندامت در دلش احساس نمیکرد و خودش را برای سختیهای بزرگ کردن این طفل معصوم آماده کرده بود. گرچه هنوز از نیش و کنایهها رنج میکشید، ولی وقتی به طرف معاملهاش فکر میکرد، آرام میشد.
یاد سفر مشهد افتاد و توسل به امام رضا (علیه السلام) ونذر شوهرش، مصطفی، برای اینکه همه چیز ختم به خیر شود و حالا پذیرفته بود که خیرش در این است
.
چند ماهی از آن سفر نگذشته بود که علایم بارداری را در خود حس کرد. نمیخواست خیلی سخت بگیرد. با تجربههایی که داشت کمی صبر کرد و پایان سه ماهگی برای اولین بار به مطب پزشک رفت. دکتر پس از گرفتن شرح حال و یکسری معاینات اولیه و نوشتن آزمایش و سونوگرافی، تاکید کرد که با توجه به سنش باید خیلی سریع آزمایشات غربالگری را انجام داده، نتیجهاش را بیاورد...
و او افتاد در مسیری که هرگز گمانش را هم نمیکرد. نتایج اولیه آزمایشات رضایت بخش نبود...
#رمان
#یادداشت
#اهل_قلم
@ahalieghalam