خواهر یا برادر کوچیکمون که راه رفتن یاد می‌گرفت، یکی از بازی‌هامون این بود که دوره‌ش می‌کردیم و هر کسی سعی می‌کرد توجهشو جلب کنه که بچه بیاد بغل اون. بارها این اتفاق می‌افتاد که هر کاری بلد بودیم می‌کردیم و حتی اسباب بازی دستمون می‌گرفتیم که برنده بازی باشیم ولی اون کوچولو بازیمون می‌داد و بعد از چند قدم اومدن، برمی‌گشت و با لذت خودشو توی بغل مادر می‌انداخت و به ما می‌خندید. هیچ جا براش به اندازه دامان مادر امن و لذت بخش نبود. ‌‌ مادرم... اگه همه دنیا برام بغل باز کنه، هر چی داره رو کنه و هر کاری بلده بکنه، بازم اون جایی که جای منه و آرامشش با هیچ چیز قابل قیاس نیست، آغوش پر از عشق توئه. مادر عزیزم... چقدر خوبه که از نگاه تو من همیشه همون پسر کوچولویی هستم که نیاز به مراقبت تو داره. من تشنه این مراقبتم و تو دریای بی‌کرانشی... ❤️مادرم... دوستت دارم❤️ @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6