💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . با دل و جانم این چنین بازی نکن.... آب دهانم را قورت میدهم،سعی میکنم مسیحِ محکم ظاهرم را حفظ کنم . +:یعنی من الآن غذامو بخورم؟؟ لبخندم را بزرگ میکنم :_بله،نوش جان +:پس شما چی؟ :_بعد از شما میخورم خانم وکیل... +:آخه قاشق دهنی میشه.... لبخندم،ناخودآگاه عمیق تر میشود،شیطنت میان برق چشمانم میدود و میگویم :_از قدیم گفتن،بین زن و شوهر،دهنی معنا نداره... سرخ میشود،گونه هایش گیلاسی میشود و آرام سرش را پایین میاندازد. میبینم که گوشه ی مانتوی یاسی اش را مچاله میکند و آرام،میگوید. +:پــــسرعمو... بلند میخندم تا نشانش دهم فقط شوخی کرده ام.. بلند میخندم تا صدای کرکننده ی تپش قلبش را نشنوم... تا روح ظریف همسایه ام را امنیت بخشم... نیکی سربلند میکند. چشم هایش را به صورتم میدوزد. شانه بالا میاندازم و همچنان میخندم. انگار کمی آرام میگیرد.. لبخند کوچکی ناخودآگاه روی لبش مینشیند. +:به چی میخندین آخه؟؟ صدای قهقهه ی من،همچنان میآید. مجنونم،عقل هم فرق خنده ی واقعی و این خنده ی مصلحتی را نمیداند... همچنان دستور خندیدن صادر میکند. +:نخندین پسرعمو... بریده بریده میان خنده ام میگویم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝