💌
⏝
֢ ֢
#عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونود
چطور به خودش اجازه داد با من اینطور حرف بزند؟
اعصابم خرد شده،چرا من اینگونه حقیر شده ام؟
بلند میشوم،ظرف های کثیف را داخل سینک میگذارم.
حال و حوصله ی شستنشان را ندارم.
لباس هایم را عوض میکنم و قصد خانه ی پدری...
*
استکان چایی را از داخل سینی برمیدارم و لبخندی به صورت مهربان تر از همیشه ی منیر
میپاشم.
باورم نمیشود امروز به عنوان میهمان پا در این خانه گذاشته ام،با چادرم...
مامان ناراحت است،کاملا از حرکاتش مشخص است.
فنجان چای را به لبانم نزدیک میکنم و میپرسم
:_بابا نیست؟
مامان نگاهم میکند.
دلخور است،اما سعی میکند به رویش نیاورد.
+:درگیری های همیشگی باباته دیگه...
داغ مینوشم
سر تکان میدهم و جرعه ای از چای را،داغ .
مامان این پا و آن پا میکند چیزی بگوید.
نگاهم را میدزدم و صبر میکنم خودش حرف بزند.
عاقبت طاقت نمیآورد و با نهایت دلخوری میگوید
+:یعنی اینقدر سرش شلوغ بود که نیومد؟؟
نگاهم را به چشمان آبی اش میدوزم.
با اینکه جواب را میدانم،میپرسم
:_کی؟
پلک میزند و میگوید
+:شوهرت...مسیح
آب دهانم را قورت میدهم.
ِ سعی میکنم عادی جلوه کنم ..هنوز به اسم این شوهر صوری نیازمندم..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم:
#فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒
Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝