🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه ی اربعین ۲ 🔰🔰 الحمدلله حال بچه ها خوب بود. فقط خودم به علت گرمازدگی حالت تهوع و دلپیچه داشتم. دائما یک لیمو ترش دستم بود که قطره قطره آب لیمو در دهانم میچکاندم. موکب ها از ساعت شش و نیم، هفت غروب شام میدادند. ما هم شام گرفتیم و خوردیم آن هم چه شامی، قیمه ی نجفی، بوی بهشت میداد. البته من خیلی نتوانستم بخورم دو سه قاشق به زور خوردم تا از پا نیفتم. دوست داشتیم نماز مغرب حرم باشیم اما مسیر تا حرم طولانی بود. و نماز اول وقت اولویت داشت. در موکبی نماز خواندیم و سمت حرم حرکت کردیم. بین راه قدم به قدم موکب بود و آب خنک فراوان. بعد از این همه دلتنگی، باورم نمیشد در شهر نجف باشیم. نجف هم خودش دلبر است. هم کوچه پس کوچه هایش دلبر است. و هر چه به حرم نزدیک تر می شوی دلبری هم بیشتر می شود. مقداری راه رفتیم. من حال خوشی نداشتم‌. همسرم یک گاری گرفت تا من را به نزدیک حرم ببرد. سوار گاری شدن برای اولین بار آن هم در نجف تجربه جالبی بود. اما تا حرم نرفت. دو دینار گرفت و یک مسافت کوتاهی رفت. متاسفانه الکی دو دینار دادیم. بعد از آن پیاده رفتیم تا به کوچه های نزدیک حرم رسیدیم. به قول یکی از همسفران، حرم امام رضا علیه السلام آنقدر بزرگ است نزدیک حرم میشوی خبری از بازار نیست حال معنوی ات حفظ می شود. اما اینجا تا تفتیش ورودی حرم، بازار بود. نفس ما هم که افسار گسیخته، بیشتر از آن که حواسش به حرم و مولا باشد به بازار های رنگ رنگی بود. وارد حرم شدیم. زیر عمود ۱۰داخل صحن حرم نشستیم تا بقیه ی همسفران برسند. آن ها کمی از ما عقب تر بودند. وقتی آمدند ابتدا آقایان به زیارت رفتند و مامنتظر بودیم. قبل از اینکه به نجف بیاییم میدانستیم که ضریح مطهر را برای خانم ها بسته اند. خانمی با بغض از من پرسید:« ضریح را بسته‌اند؟» حالش را به خوبی درک کردم و گفتم:« آره ناراحت نباشید. مهم اینه آقا ما رو ببینند». صورتش را گوهر اشک پر کرد. حق هم داشت بعد از سال ها دخیل بستن به این و آن و دعوت شدن به نجف، شهر پدری، حالا مجبور بودیم از دور ببینیم و امید داشته باشیم حضرت ما را ببینند. با چشمی گریان گفت:«او که از ایران هم ما را می دید، من دوست داشتم ضریحش را بغل کنم». همین را گفت و مشغول زیارت خواندنش شد. بعد از آمدن آقایان ما به زیارت رفتیم. دل خوش به دیدن ایوان طلا و گنبد مولا بودیم. اما آن هم در آن زمان به علت شلوغی بسته بود. فقط توانستیم از دور زیارت امین الله بخوانیم. صحن حضرت زهرا سلام الله علیها هم پر شده بود و باز هم ندیدن این صحن و آرزوی دیدنش، بر دل من ماند.با دلی شکسته از حرم خارج شدیم، به باباعلی گفتم:« باباجان ما نه ضریحت را دیدیم نه گنبدت نه ایوان طلایت را، اما تو مارا ببین ، حاجت هایمان را بده و آدممان کن». از حرم خارج شدیم... .. ✍🏻مریم زارعی 💔 🏴 https://eitaa.com/az_jan_nevesht