شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا #ارسلان روسریمو انداختم رو سرم و رفتم تو پارکینگ دیدم لاستیک ماشین پنچر شده . به شو
گفت دیشب تو خواب ارسلان با خودش حرف زده و گفته همه چی داره میشکنه.. صبح که بیدار شدیم داشتیم صبحونه می‌خوردیم یهو شیشه داخل بوفه شکست و همه وسایل خورد شد . با شوهرم رفتیم خونه برادر شوهرم، بچم ارسلان خیلی ترسیده بود و گفت بخدا من این کارا رو نمیکنم حتی نمی‌دونم چرا خوابشو میبینم ‌. فرنام گفت این یه نعمته دیوونه چرا می‌ترسی چرا قسم میخوری ؟ این اتفاقات قراره بیفته فقط تو بهمون هشدار میدی... همه به جز شوهرم این ماجراها رو باورمون شده بود وقتی اومدیم خونه گفت ببین دیگه دلم نمیخواد کسی از این ماجراها چیزی بفهمه و بچمون انگشت نما بشه. منم قبول کردم، ارسلان پشت کنکوری بود و همینجوریش هم درس نمیخوند و مدام میگفت بهم پول بدین با فرنام بریم خارج از کشور دندونپزشکی بخونیم، با این اوضاعی هم که پیش اومده بود دیگه اصلا درس نمیخوند تا یک هفته بعد ارسلان دیگه تو خواب حرف نمیزد و منم خداروشکر میکردم همه چی تموم شده تا اینکه یه شب فرنام اومد خونمون ولی پیش ارسلان خوابیده بود، نصفه های شب بود که دیدم فرنام در اتاق و میزنه و میگه زن عمو بیدار شو بیچاره شدیم. گفتم چی شده؟ فرنام دست و پاش میلرزید و گفت شوهر عمه سهیلا سکته کرده.. گفتم تو از کجا میدونی؟ فرنام گفت که ارسلان تو خواب گفته.. به ساعت نگاه کردم پنج صبح بود، گفتم اگه این موقع زنگ بزنم خونشون خیلی بد میشه سکته هم نکرده باشه از حرف من سکته میکنه. تا صبح منتظر بمون بعدش زنگ میزنم خونشون ببینم چه خبره. صبح شوهرم میخواست بره سرکار که برادرش زنگ زد و گفت شوهر سهیلا سکته کرده دیشب، بیا بریم بیمارستان. این حرفو که شنیدم حالم بد شد ، غش کردم و افتادم رو زمین و همونجا شوهرم اومد و گفتم دیشب فرنام اینا رو بهم گفته . شوهرم از فرنام پرسید و اونم تایید کرد. همه چیز شکل یه فیلم ترسناک شده بود ، باورمون نمیشد ارسلان هر چیزی میگه اتفاق میفته... بعد اون روز حال عجیبی داشتیم ارسلان بیشتر از همه ترسیده بود و فرنام مدام می‌گفت باید به حرفای ارسلان توجه کنیم اینجوری نمیشه باید گوش به زنگ باشیم .. دو سه هفته از سکته زدن شوهر سهیلا گذشته بود و دیگه ارسلان تو خواب حرف نمی‌زد تا این که یه شب دیدم دوباره از اتاقش صدا میاد . شوهرمو بیدار کردم و دوتایی رفتیم بالا سرش ، ارسلان با خودش حرف میزد و می‌گفت بابا زنگ بزن پلیس بیاد ، شاید دزدا خطرناک باشن. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽