شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا #ارسلان ارسلان حرف میزد و هنوز حرفاش کامل نشده بود که شوهرم بیدارش کرد و گفت اینا
اون روز رفتیم کلانتری و شکایت رو نوشتیم، فیلم دوربین مغازه رو آوردیم خونه و گفتم دقت نگاه میکردیم، دوتا پسر وارد مغازه شدن، خیلی راحت کلید انداختن تو در. رمز گاوصندوق و زدن و یکیشون به شوخی دستشو برد سمت یکی از انگشترا و انداخت تو دستش و انگشتر رو بوسید. فرنام گفت پدر سوخته چه خوشحالم هست، این بین ارسلان خیلی ترسیده بود و مدام میگفت اینا دشمنی دارن توروخدا دنبالشون نرین. دقیقا همون شب بود که تلفن خونه زنگ خورد، ارسلان رفت سمت تلفن گوشی رو جواب داد و بعدش شروع کرد به فحاشی، من داشتم که سردرد میمردم هرچی میگفتم کیه جواب درستی نمیداد و فقط سروصدا میکرد وقتی گوشی رو قطع کرد گفت باید بریم اداره پلیس باید پدر اینو به دستش بدیم. شوهرم هی میگفت ارسلان آروم باش و ارسلان گفت که طرف تهدید کرده گفته یه بلایی سرمون میاره گفته اگه میخواست میتونست کل طلاها رو ببره ولی اگه نبرده واسه اینه که فقط خواسته یه گوش مالی بده. شوهرم گفت پیداشون میکنیم و ارسلان گفت مرتیکه تهدید به کشتن میکنه خجالت نمیکشه. شوهرم پاشد لباس پوشید و من گفتم نرو اداره پلیس، خواهش و تمنا کردم گفتم نرو پولی که از مغازه رفته رو من میدم. زمینی که از پدرم به ارث رسیده رو میفروشم میدم جاش. فقط تو نرو دنبالش بخدا معلومه تهش میشه دوباره همون خواب ارسلان. شوهرم میخواست بره که به پاش افتادم و جون بچه ها رو قسمش دادم که بیخیال نمیشد آخرش گفتم اگه بری به قرآن منم از این خونه میرم. با گفتن این حرفا شوهرم بیخیال شد. دو سه روز گذشت که سهیلا و دخترش اومدن خونمون، ماجرای دزدی رو شنیده بودن و وقتی گفتم میخوایم شکایت و پس بگیریم سهیلا خیلی اصرار کرد بگو اصل ماجرا چیه و منم براش تعریف کردم. سهیلا باورش نمیشد با تعجب نگاه به من انداخت و گفت راستی راستی باورت شده پسرت غیب میگه ؟ گفتم نه منم اولش باورم نمیشد ولی حتی سکته شوهر تو رو هم پیش بینی کرد ، افتادن میترا تو پله ها رو هم پیش بینی کرد اینا همش توهم که نیست هست ؟ میترا یهو گفت زن دایی افتادن من تو پله ها رو ارسلان پیش بینی کرد ؟ گفتم آره ، میترا پوزخندی زد و گفت دستش درد نکنه چه پیش بینیا کرده . اون روز شوهرم اومد خونه و گفت داداشمم قبول کرده که شکایت نکنیم اونم قبول کرد این قضیه ته خوبی نداره ولی من خودم پیگیر هستم ببینم این یارو کی بوده بالاخره هم میفهمم . شوهرم بعد اون روز خیلی محتاط تر شده بود کلیدهای مغازه رو به هیچکس حتی من نمی‌داد ، رمز گاو صندوق رو عوض کرده بودن و دزدگیر جدید نصب کرده بودن . دو سه هفته از دزدی مغازه گذشته بود و هر از گاهی پسرم ارسلان تو خواب حرف میزد و می‌گفت نرید دنبال دزدا و همون خوابا و حرفای همیشگی . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽