|⇦•شمیم جان فزای کوی... روضه و توسل تقدیم به جاماندگان از کنگرۀ عظیم اربعین به نفس حاج حنیف طاهری •ೋ ●•┄༻↷◈↶༺┄•● شمیم جان فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه نزدیک که بویِ مُشکِ ناب و عنبر آید به رسم ديده بوسي با عزيزان ز حسرت از مدينه مادر آيد پس از يك اربعين هجران و دوري به ديدارِ برادر، خواهر آيد به‌گوشم عمه از گهواره‌یِ گور صدايِ شيرخواره اصغر آيد مهار ناقه را یک‌دم نگه دار که استقبال لیلا، اکبر آید  جودی خراسانی *چهل روز بعد از شهادت ابي عبدالله،جابر بن عبدالله انصاري با عطيّه كوفي اومدن كنار فرات، غسل زيارت كردن، لباس احرام پوشيدن، عطيّه دستِ جابر رو گرفته، جابر نابيناست، ديد عطيّه داره قدم هاش رو تند تند بر ميداره، صدا زد: عطيّه قدم هات رو آروم بردار، اين سرزمين و اين زيارت فرق داره، هر قدمي رو بر ميداري آهسته بردار...رسيد كنارِ قبر ابي عبدالله، عطيّه دستش رو گرفت گذاشت رو قبرِ حسين...نوشتن همچين كه دستش رسيد رو قبر، از هوش رفت، تا سه بار از هوش رفت به هوش اومد، عطيّه به هوشش آوُرد، يه وقت صدا زد:" السلام عليكَ يا اباعبدالله" سه بار سلام داد به ابي عبدالله، ديد صدايِ جواب سلامش نميآد، گفت: حسين جان! در مدينه تويِ سلام كردن از من سبقت مي گرفتي، حالا چي شده هر چي صدات ميزنم جوابِ سلامم رو نميدي؟ خودش جواب خودش رو داد، جابر چه جوري توقع داري سري كه از بدن جدا شده و فاصله ي زيادي از بدن داره جواب سلامت رو بده...تو همين حين يه وقت شنيد صداي يه قافله داره مياد، عطيّه صداي چيه؟ برو ببين اين قافله مالِ كيه، رفت خبر آوُرد: جابر! قافله، قافله ي امام سجاد و كربلايي هاست. جابر گفت: دستِ من رو بگير ببر استقبال... قافله رسيد كربلا، ارتفاع ناقه ها بلنده، سوار بايد صبر كنه اگه بخواد پياده بشه، ساربان بياد، عنانِ ناقه رو بگيره، بعد شتر رو به زانو در بياره، بعد سوار راحت پياده بشه، همه ميگن: اين زن و بچه اينقدر دلشون تنگ بود  ديگه صبر نكردن ساربان بياد شتر رو به زانو در بياره، از بالاي ناقه ها خودشون رو روي زمين انداختن... اما من يه علت ديگه اي رو هم برات بگم: اينا وقتي ميخواستن از بالاي ناقه پياده بشن، عباس مي اومد زانو ميذاشت، اينا وقتي ميخواستن از بالاي ناقه پياده بشن علي اكبر مي اومد دستشون رو مي گرفت، گفتن: اين ساربان ها كين بخوان مارو پياده كنن، ما ناموسِ آل الله هستيم، لذا خودشون رو انداختن از بالاي ناقه ها رويِ قبرها، نشستن كنارِ قبرها...* هـر یکی در جستجوی تربتی بر لب هر یک کلامی صحبتی آمده همراه دخت بوتراب بر سر ابن قبر کلثوم و رباب زینب از م‍‍ژگان خود یاقوت سُفت داستان این سفر را باز گفت گفت ای سالار زینب السلام شمعِ شام تار زینب السلام بر تو پيغام سفر آورده ام از فتوحاتم خبر آورده ام ↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』 ــــــــــــــــــ ‼️هرگونه کپی برداری از متونِ روضه در سایت و کانال هایِ مرتبط با فضایِ روضه بدونِ ذکر منبع و درج آدرس سایت و کانال نبوده و مصداق بارز می باشد. ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ ↜ وب سایت↶ www.babolharam.net ✓ سروش ↶ http://sapp.ir/babolharam_net ✓ ایتا ↶ https://eitaa.com/babolharam_net ✓ تلگرام ↶ https://t.me/babolharam_net ✓اینستاگرام↶ http://instagram.com/babolharam__net