کوله پشتی گُل گُلی، گوشی و دوربین همیشه و همه جا یارِ من بوده اند! هم پایم بوده اند!
از کلاس های حوزه علمیه گرفته تا پوشش های خبری و کلاس هایِ مدرسه! اصلا در خیلی از جلسات من را با این کوله گُل گُلی شناسایی می کنند!
یادم است یکبار کسی دنبالم بود و اسمم را نمی دانست! آمده بود حوزه و با تعجب از دوستم پرسیده بود: خانمی که کتانی می پوشد، چادر عربی نگین دار سرش می کند، کوله پُشتی گُل گُلی می اندازد، عینک دودی می زند، دوربین دارد و هندزفری به گوشش است، اسمش چیست؟
از دوستم سوال کردم چرا حالا با تعجب پرسیده بود؟ و دوستم گفته بود: دختر نوجوانی بود و قصد داشت حوزه علمیه ثبت نام کند، از حوزه برایش غول ساخته بودند و گفته بودند طلبه ها در ۱۴۰۰ سالِ پیش مانده اند! وَ حالا آمده تحقیق و دیده نه طلبه ای مثل تو در ۱۴۰۰ سالِ پیش نمانده! بلکه اسپرت و امروزی است و در حوزه کسی کاری به کارش ندارد!
خندیده و گفته بودم: آره فاطمه زهرا، پارک بانوان که یادت هست؟ رفته بودم دوچرخه سواری، با چند تا دختر همصحبت شدم، از تحصیلاتم پرسیدند و تا گفتم طلبه ام گفتند جل الخالق! طلبه؟ پارک بانوان؟ دوچرخه سواری؟
فاطمه زهرا بلندتر از من خندیده و گفته بود: آره یادمه، تو یادته؟ یک بار برایم تعریف کردی نشست و کنفرانس خبری که می روی تا می یایی صحبت کنی و خودت را معرفی کنی، بگویی طلبه ای، تعجب می کنند! حتی مسئولین! می گویند طلبه ها هم خبرنگار میشوند؟
زده بودم رو شانه فاطمه زهرا و گفته بودم: ببین رفیق، روزی که خواستم چادری بشوم و طلبه، خیلی ها به من خندیدند! حتی خانواده! حتی اقوام! یکی از اقوام آنقدر خوش خیال بود که گفت این نظام نفس های آخرش است و چنج می شود! آن وقت می آیند و می گویند این طلبه ها را تحویل ما بدهید و ما الناز را تحویل می دهیم!
آن روز به من گفتند در حوزه حَبسَت می کنند! تا آفتاب و مهتاب و نامحرم تو را نبیند! دوچرخه سواری، کافه گردی، سینما و کوه رفتن هم احتمالا حرام حساب بشود چون شادی ست! یک کفش مشکی پیرِزنانه طور هم باید بپوشی با شلوار مشکی پارچه ای گُشاد که زمین را جارو می کند! اصلا مشکی برای طلبه ها رنگِ عشق است! از صورتت هم فقط نوکِ بینی ات باید بیرون باشد! تَهِ تَهِ شغلت هم این می شود که بنشینی روضه بخوانی و مردم گریه کنند! می خواهی آینده ات را تباه کنی؟ می خواهی زندگی نکنی؟ برو حوزه.
در نظامی که چنج بشود طلبه نمی خواهند!
دوستان طلبه زیادی داشتم و دیده بودم که با این تعاریف دَم دَستی زمین تا آسمان فرق میکنند! طلبه اند و تحصیلات عالی دانشگاهی هم دارند! طلبه اند و شغلشان روضه خوانی و به گریه درآوردن مردم نیست! پُشتِ میز نشین اند! میزِ دانشگاه و حوزه و مدرسه و حتی مجلس! طلبه اند و دورِهمی های دوستانه، کافه گردی و حتی دوچرخه سواری در پارک بانوان دارند!
دلم خواست به دریا بزند و تا نظام چنج نشده طلبه بشود...
نه جامعه نه حوزه نه هیچ جای دیگر نخواست آنقدری حجاب کند که فقط نوکِ بینی اش بیرون باشد! مشکی نه و صورتی شد رنگِ عشق! صورتی ای که در همه جا از روسری و کیف و کفش گرفته تا حتی لوازم تحریر خودش را کنارِ سیاهیِ چادر نشان می دهد، تَهِ تَهِ شغلم هم روضه خوانی و به گریه درآوردن مردم نشد! البته که من بارها باعث گریه مردم شده ام اما با قلمم! وقتی از شفای یک بیمار مسیحی با دست های امام رضا(ع) گفته ام، وقتی از اربعین و حال و هوایش نوشته ام، وقتی بزرگ مردانی چون شهدا را معرفی کرده ام، وقتی خبرشهادت داده ام، وقتی از جهاد همین طلبه ها در پرستاری، تغسیل و تدفین کرونایی ها گفته ام،از رزمایش کمک های مومنانه در شب های یلدا، عید نوروزوآغازسال تحصیلی نوشته ام. من در حوزه و کلاس هایش حبش نشدم!من پُشت رسمی ترین و حساس ترین نشست ها و کنفرانس های خبری با حضور مسئولین درجه یک استانی و کشوری و چند ده مرد نشسته ام و با افتخار در رابطه با مسائل حوزه زنان و فرهنگ نطق کرده ام و با احسنت و تجلیل و تقدیر رو به رو شده ام، با همان چادر عربی و کوله گُل گُلی و کتانی و دوربین دست دانش آموزانم را بارها گرفته ام و دوچرخه سواری رفته ایم، کافه رفته ایم و جشن تولد گرفته ایم، اندازه یک گونی خوراکی خریده و سینما رفته ایم و عکس های یادگاری گرفته ایم و هشتگ زده ام به وقت
#تبلیغ
چه خوب شد تا نظام چنج نشده با دِلِ دریازده ام طلبه شدم و اینگونه پُر مشغله ...
#شرححال
#یادداشتذهنخستم