🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 در خونه رو بست _بچه‌ی تو دهنی نخورده! تا آخر شب حالیش می‌کنم _وای علی چقدر خجالت کشیدم. اصلا دیگه دلم نمی‌خواد بیام پایین. معترض گفت _عمه چشه؟ روی مبل نشستم _بعد می‌گه حلال کن. تو هم به من میگی ببخش. نگاهم رو به بالا دادم _ای خدا من که حلالش نکردم. ان‌شالله پاش به کربلا نرسه _از این حرف‌ها نزن. خدا خودش می‌دونه چیکار کنه. غمگین پرسیدم _الان ما دیگه نمی‌ریم پایین؟ کنارم نشست. برای اینکه آرومم کنه لبخند زد _بستگی به خواست تو داره. _دوست دارم بریم ولی خجالت می‌کشم. نفس سنگینی کشید _منم خجالت کشیدم ولی نرفتنمون بدتره. من فردا می‌دونم با میلاد. بلند شو به برنج سر بزن. خوروشت رو برداریم بریم پایین باشه‌ای گفتم، ایستادم و وارد بالکن شدم. در قابلمه رو کمی عقب کشیدم و برای اینکه با بخار برنج نسوزم فوری دستم رو عقب کشیدم. با قاشق کمی از برنج رو برداشتم و خوردم. از دم کشیدنش مطمعن شدم. زیرش رو خاموش کردم. صدای آهسته زهره کنجکاوم کرد. _میلاد علی می‌کشِت! _من رو نترسون. اگر دعوام کنه منم می‌گم _چی رو پرو! دیگه حرفی هم موند! _اره من حرف دارم زهره تهدید وار گفت _میلاد دهنت رو ببند هنوز از علی درست و حسابی کتک نخوردی که اینجوری حرف می‌زنی میلاد حرص درآر خندید _آره راست می‌گی‌ چون فقط تو خوردی. زهره با حرص گفت _برو گمشو صدای میلاد بالا رفت _آی. مگه مرض داری. صبر کن شب مسعود بیاد بهش می‌گم چیکارا کردی _تو غلط می‌کنی! از بالا، پایین رو نگاه کردم. میلاد واقعا افسار پاره کرده. زهره به خونه نگاه کرد _مامان دهن این میلاد رو ببند. ببین چی میگه میلاد گفت _مامان زهره با دمپایی زد تو کمرم _خاله آهسته گفت _بس کنید! چرا آبرو ریزی می‌کنید. _بهش می‌گم دور و بر علی نگرد چرا و پرت می‌گه! خاله نگاهش رو به میلاد داد. میلاد با پرویی برو بابایی گفت و از حیاط بیرون رفت. پارت زاپاس        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀