🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت84
🍀منتهای عشق💞
در خونه رو بست
_بچهی تو دهنی نخورده! تا آخر شب حالیش میکنم
_وای علی چقدر خجالت کشیدم. اصلا دیگه دلم نمیخواد بیام پایین.
معترض گفت
_عمه چشه؟
روی مبل نشستم
_بعد میگه حلال کن. تو هم به من میگی ببخش.
نگاهم رو به بالا دادم
_ای خدا من که حلالش نکردم. انشالله پاش به کربلا نرسه
_از این حرفها نزن. خدا خودش میدونه چیکار کنه.
غمگین پرسیدم
_الان ما دیگه نمیریم پایین؟
کنارم نشست. برای اینکه آرومم کنه لبخند زد
_بستگی به خواست تو داره.
_دوست دارم بریم ولی خجالت میکشم.
نفس سنگینی کشید
_منم خجالت کشیدم ولی نرفتنمون بدتره. من فردا میدونم با میلاد. بلند شو به برنج سر بزن. خوروشت رو برداریم بریم پایین
باشهای گفتم، ایستادم و وارد بالکن شدم. در قابلمه رو کمی عقب کشیدم و برای اینکه با بخار برنج نسوزم فوری دستم رو عقب کشیدم.
با قاشق کمی از برنج رو برداشتم و خوردم. از دم کشیدنش مطمعن شدم. زیرش رو خاموش کردم. صدای آهسته زهره کنجکاوم کرد.
_میلاد علی میکشِت!
_من رو نترسون. اگر دعوام کنه منم میگم
_چی رو پرو! دیگه حرفی هم موند!
_اره من حرف دارم
زهره تهدید وار گفت
_میلاد دهنت رو ببند هنوز از علی درست و حسابی کتک نخوردی که اینجوری حرف میزنی
میلاد حرص درآر خندید
_آره راست میگی چون فقط تو خوردی.
زهره با حرص گفت
_برو گمشو
صدای میلاد بالا رفت
_آی. مگه مرض داری. صبر کن شب مسعود بیاد بهش میگم چیکارا کردی
_تو غلط میکنی!
از بالا، پایین رو نگاه کردم. میلاد واقعا افسار پاره کرده. زهره به خونه نگاه کرد
_مامان دهن این میلاد رو ببند. ببین چی میگه
میلاد گفت
_مامان زهره با دمپایی زد تو کمرم
_خاله آهسته گفت
_بس کنید! چرا آبرو ریزی میکنید.
_بهش میگم دور و بر علی نگرد چرا و پرت میگه!
خاله نگاهش رو به میلاد داد. میلاد با پرویی برو بابایی گفت و از حیاط بیرون رفت.
پارت زاپاس
✍🏻
#هدی_بانو
🚫
#کپیحرام و پیگرد
#قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀