جادههای کردستان
آن قدر نا امن بود که
وقتی میخواستی
از شهری به شهر دیگر بروی،
مخصوصا توی تاریکی،
باید گاز ماشین را میگرفتی،
پشت سرت را هم نگاه نمیکردی.
اما زین الدین که هم راهت بود،
موقع اذان، باید میایستادی
کنار جاده تا نمازش را بخواند.
اصلا راه نداشت.
بعد از شهادتش،
یکی از بچهها
خوابش را دیده بود؛
توی مکه داشته زیارت میکرده.
یک عده هم همراهش بودهاند.
گفته بود:«تو این جا چی کار میکنی؟»
جواب داده بوده:«به خاطر نمازهای
اول وقتم، این جا هم فرماندهام.»
📒 کتاب یادگاران ۱۰
#شهید_زینالدین
#کتابخوانی
#بغض_قلم
🆔
@bibliophil