نصف شب بود. داشتیم از مراسم
#فاطمیه برمی گشتیم. ماشین نبود مصطفی به خانه شان برگردد. آمدیم در خانه ما؛ اما چفت در راه انداخته بودند. دلمان نیامد در بزنیم.
گفتم: بیا به خاطر
#حضرت_زهرا (س) امشب را بیدار بمانیم.
رفتیم پارک نشستیم روی نیمکت ها. مأمورها فکر کردند معتاد یا بی خانمانیم. بردند مان کلانتری.
مصطفی گیر داده بود که بگذارید شب را همین جا بمانیم.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#کتاب_یادگاران ، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره 6.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍
http://www.boreshha.ir/