چند شب بود که نیرووهای لشکر 27 به خط دشمن می زدند تا به عبور از موانع به نیروهای مستقر در ملحق شوند. اما این کار عملی نمی شد. در همین ایام را دیدیم که مشغول هدایت نیروهای خودش بود. ایشان را دعوت کرد به داخل چادر فرماندهی شدند. همانجا هم که نشسته بود، مدام از پشت بی سیم به هدایت نیروها و یا ارائه وضیعت به آقارحیم مشغول بود. بی سیم چی اش می گفت: در این چند شبانه روز گذشته حاجی نه توانسته یک ساعت بخوابد و نه یک لقمه غذا بخورد. املتی آماده کردیم. ایشان سر سفره نشست و اولین لقمه را برداشت. قبل از اینکه لقمه به دهانش برسد خوابش گرفت به طوری که لقمه از دستش افتاد توی سفره. قبل از اینکه لقمه ای غذا در دهانش بگذارد، آقا رحیم از پشت بی سیم به بی سیم چی حاجی گفت: به همت بگو توی جزیره پاتک شده سریع خودش را برساند. ایشان با تن رنجور و شکمی به سمت جزیره حرکت کرد و بعدا فهمیدیم آن روز آخرین روز حیات حاج همت بود. راوی:جواد کمالی اردکانی ؛ خاطرات جواد کمالی اردکانی. ناشر: انتشارات ورای دانش. نوشته: سید علی اکبر خدایی. نوبت چاپ: اول-1388. صفحه 59-60. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/