وقتی قضیه ۱۵ خرداد پیش آمد ساواکی ها در به در دنبالش بودند. دوازده روز خانه به خانه، جا عوض می کرد. شب اول در خانه اول، با آقایان اعتماد زاده، شجونی و مروارید می گیرند، برای رفتن خوب می آید. برای اینکه شناسایی نشوند، می روند چهار دست می آورند. اکثر همراهان می پوشند؛ اما فضل الله زیر بار نمی رود. می گوید آمدیم زد و من شدم. دلم نمی آید با لباس عاریتی شهید شوم. اصلا شهادت را با همین لباس خودم دوست دارم. وقتی هم که بود یکی از چیزهایی که مجاز بودیم ببریم، بود. یک دست و تمیز برایش می بردم. راوی: اقلیم سادات شهیدی؛ همسر شهید مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۱؛ محلاتی به روایت همسر شهید، نویسنده: معصومه شیبانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۲۲-۲۱ و ۲۸ . @boreshha