#شاعران_بهاباد
#دانشگاه_کُنده_ئو
دانشگاه کُنده ئو
✍ شعر از: آقای حسن لقمانی (سیمرغ)
🗓 دوم اردیبهشت ماه ۱۴۰۱
سالها قبل از وقوع انقلاب
صبحدم وقت طلوع آفتاب
شخص نجاری برای کار خویش
شد برون از خانه با دستار خویش
یکسره او رفت سوی روستا
خدمت یاری قدیم و آشنا
از قضا یک کُنده ی زیبای توت
گوشه ای افتاده در حال سکوت
کُنده ای بس قابل اوصاف بود
قامت او استوار و صاف بود
روزگاری سبز چون شمشاد بود
خاطراتی خوش از او در یاد بود
توت آن را خورده اند اجداد ما
هفت پشت ما که نَبوَد یاد ما
کُندهِ آن توت چشمش را گرفت
از برای اِبتیاعش گشت سفت
در درون روستا بسیار گشت
صاحبش را دید و در نزدش نشست
وی کلاه خویش را قاضی نمود
بر فروشش مرد را راضی نمود
بی محابا کُنده را از او خرید
ارّه آورد، از وسط او را بُرید
کنده اش را بار یک نیسان نمود
خود نشست و دست بر فرمان نمود
صاحبش را او به نیکی یاد کرد
وانگهی رو سوی بِه آباد (بهاباد) کرد
تا بسازد درب زیبایی زچوب
بس شکیل و پُر ز نقش و خوبِ خوب
توی کوچه خدمت لقمان رسید
گوش کرد و پندی از ایشان شنید
گفت لقمان: ای جناب پاکباز
رو تو با این کُنده دانشگاه ساز
در کنار کوچه اش بگذار تو
سرنوشتش را به حق بسپار تو
روبروی مسجد و وقت نماز
میشود او از برایت کارساز
چونکه بنشینند نیکان روی او
مردمان آیند خوش خوش سوی او
تاکه بنشستند یادت میکنند
با دعای خویش شادت میکنند
میشود در عصرها قبل از صلات
از برایت باقیاتاً صالحات
کَم کَمَک این کُنده بس پا میگرفت
در قلوب مردمان جا میگرفت
جایگاه مردم آگاه شد
صاحب کرسی دانشگاه شد
جایگاه مردم اندیشمند
جمله ی ایمانیان و هوشمند
حاج امیر و عالمی و دادگر
مردم آن کوچه و کوی و گذر
دو محمد مهدی و عبدالهی
خانی و رزاقی و حاجی علی
از گرانمایه بسی انبوه بود
پشت دانشگاه ما بر کوه بود
مآمن وارسته و کلماتیان
آن دبیر زاهد خلد آشیان
محفل و مأوای چند عباس بود
قاطع و بُرّنده چون الماس بود
بُد شفایی سید والا تبار
شخص صمصامی دبیر این دیار
احمد و مهدی و محمد علی
هر سه از اخوانیان و منجلی
بود اینجا احمد حاجی جواد
در فراقش آهم آمد از نهاد
بود خندان و بسی شیرین سخن
در میان جمع و شمع انجمن
شوخ بودند با جناب حاتمی
سَیِّد العبّاس، میرِ هاشمی
جای بحث سرخ و آبی گشته بود
پایگاهی انقلابی گشته بود
جای شور و مشورت گردیده بود
جایگاه منزلت گردیده بود
بحثهای انقلابی باز شد
از همینجا انقلاب آغاز شد
جایگاه وصف و شور انقلاب
بود او روشن ز نور انقلاب
گوش کن تا گویمت من شرح حال
قدمتش باشد بسی پنجاه سال
گرچه استادان قبلی رفته اند
در مزار اکنون یکایک خفته اند
نیک باشد یادی از آنان کنیم
یاد زان نیکان و آن پاکان کنیم
گفتی ای "سیمرغ" اکنون نامشان
گو به مردان صحبت و پیغامشان
خیز با حمدی ز آنان یاد کن
روح آنان را در آنجا شاد کن
🌿🌺🌿
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔
@chantehh