eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
22 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شاعر شیرین سخن بهاباد مرحوم حاج داوود بهابادی 🗓 مهرماه ۱۳۵۵ 💌 ارسالی از شاعر عزیز شهرمون جناب حسن آقای لقمانی (سیمرغ) ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#خاطرات_طنز ✍ خانم زینب امینی پور یه مدت که ما تو کوچه زئرون زندگی می کردیم این دانشگاه هم برا ما
دانشگاه کُنده ئو ✍ شعر از: آقای حسن لقمانی (سیمرغ) 🗓 دوم اردیبهشت ماه ۱۴۰۱ سالها قبل از وقوع انقلاب صبحدم وقت طلوع آفتاب شخص نجاری برای کار خویش شد برون از خانه با دستار خویش یکسره او رفت سوی روستا خدمت یاری قدیم و آشنا از قضا یک کُنده ی زیبای توت گوشه ای افتاده در حال سکوت کُنده ای بس قابل اوصاف بود قامت او استوار و صاف بود روزگاری سبز چون شمشاد بود خاطراتی خوش از او در یاد بود توت آن را خورده اند اجداد ما هفت پشت ما که نَبوَد یاد ما کُندهِ آن توت چشمش را گرفت از برای اِبتیاعش گشت سفت در درون روستا بسیار گشت صاحبش را دید و در نزدش نشست وی کلاه خویش را قاضی نمود بر فروشش مرد را راضی نمود بی محابا کُنده را از او خرید ارّه آورد، از وسط او را بُرید کنده اش را بار یک نیسان نمود خود نشست و دست بر فرمان نمود صاحبش را او به نیکی یاد کرد وانگهی رو سوی بِه آباد (بهاباد) کرد تا بسازد درب زیبایی زچوب بس شکیل و پُر ز نقش و خوبِ خوب توی کوچه خدمت لقمان رسید گوش کرد و پندی از ایشان شنید گفت لقمان: ای جناب پاکباز رو تو با این کُنده دانشگاه ساز در کنار کوچه اش بگذار تو سرنوشتش را به حق بسپار تو روبروی مسجد و وقت نماز میشود او از برایت کارساز چونکه بنشینند نیکان روی او مردمان آیند خوش خوش سوی او تاکه بنشستند یادت میکنند با دعای خویش شادت میکنند میشود در عصرها قبل از صلات از برایت باقیاتاً صالحات کَم کَمَک این کُنده بس پا میگرفت در قلوب مردمان جا میگرفت جایگاه مردم آگاه شد صاحب کرسی دانشگاه شد جایگاه مردم اندیشمند جمله ی ایمانیان و هوشمند حاج امیر و عالمی و دادگر مردم آن کوچه و کوی و گذر دو محمد مهدی و عبدالهی خانی و رزاقی و حاجی علی از گرانمایه بسی انبوه بود پشت دانشگاه ما بر کوه بود مآمن وارسته و کلماتیان آن دبیر زاهد خلد آشیان محفل و مأوای چند عباس بود قاطع و بُرّنده چون الماس بود بُد شفایی سید والا تبار شخص صمصامی دبیر این دیار احمد و مهدی و محمد علی هر سه از اخوانیان و منجلی بود اینجا احمد حاجی جواد در فراقش آهم آمد از نهاد بود خندان و بسی شیرین سخن در میان جمع و شمع انجمن شوخ بودند با جناب حاتمی سَیِّد العبّاس، میرِ هاشمی جای بحث سرخ و آبی گشته بود پایگاهی انقلابی گشته بود جای شور و مشورت گردیده بود جایگاه منزلت گردیده بود بحثهای انقلابی باز شد از همینجا انقلاب آغاز شد جایگاه وصف و شور انقلاب بود او روشن ز نور انقلاب گوش کن تا گویمت من شرح حال قدمتش باشد بسی پنجاه سال گرچه استادان قبلی رفته اند در مزار اکنون یکایک خفته اند نیک باشد یادی از آنان کنیم یاد زان نیکان و آن پاکان کنیم گفتی ای "سیمرغ" اکنون نامشان گو به مردان صحبت و پیغامشان خیز با حمدی ز آنان یاد کن روح آنان را در آنجا شاد کن 🌿🌺🌿 ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
24.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حجم: ۲۳ مگابایت 🔹 شب شعری در اواخر دهه هفتاد 🔸 انتشار به مناسبت روز شعر و ادب فارسی 🔸کتابخانه فاطمیه بهاباد ✅ یاد و خاطره شاعران فقید بهاباد جناب حاج میرزا محمد و آقای حاج میرزاعلی ایمانی مانا باد. خداوند استاد داود حاتمی زاده را به سلامت دارد. 🙏 ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
✍ دوبیتی های مرحوم حاج میرزاعلی آقا ایمانی بهابادی با دستخط خودشان در جوانی ☑️ انتشار به مناسبت روز شعر و ادب فارسی 📨 ارسالی از آقای هادی تیموری (حاج محمد) ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
14.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 این روزا فاطمه خانم عبداللهیان دختر اخوی مرتضی زحمات ساخت «کلیپ» برای چنته رو میکشه که ما هم خدمت برادرزاده گلمون خدا قوت عرض میکنیم . 🔸در چنته بخوانید: 👇 🔸 کلیپهای ساخت فرزندان دلبندتون در مورد «چنته» و محتوای آن را در اینجا بارگذاری می کنیم.
خانم فروغ ایمانی بهابادی با این تصویر زیبا از معلم فرزانه ی فقید ، شاعر شیرین سخن و نویسنده ی توانای بهاباد جناب حاج میرزا محمد ایمانی نوشتن : " با سلام . دیروز که روز شعر و ادب بود ، یاد آقا بزرگ افتادم... داشتم دیوانشون رو ورق می زدم چشمم خورد به این شعر که به مناسبت ۲۷ شهریور روز شعر و ادب پارسی سروده بودن ، گفتم مناسبت داره ، بفرستم برای چنته " 👇👇 ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
📨 مهدی آقای حاتمی این عکس خاطره انگیز از مراسم شب شعر بهاباد رو از آلبوم هلال احمر هدیه دادن به چنته. فکر می کنم سال ۷۸ بود و تو هلال احمر خیلی جنب و جوش و تگ و دو می کردیم. اتفاقا شب شعر خوبی هم شد و خیلی عکس از این مراسم به جا مونده که به امانت پیش خودمه و ایشالا بقیشو هم میذارم. اون مصرع بالا سر مرحوم آقای ایمانی رو از شعر مهدی سهیلی انتخاب کرده بودیم. بی مناسبت نیست بخاطر روز شعر و ادب پارسی چندبیتی ازش بخونیم: شاعر آنست که شعر از دل او برخیزد برگ و بار غم شعر از گِل او برخیزد دردمندیست که چون لب بگشاید به سخن نغمه ی سوختگان از دل او برخیزد گل برآرد ز گلستان سخن در برِ جمع عطر عشق و هنر از محفل او برخیزد بذر اندیشه چو پاشد به در و دشت خیال خوشه های هنر از حاصل او برخیزد اوست دریای معانی که به هر موج کلام صد هزاران صدف از ساحل او برخیزد ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
✍ شعر حسن آقای لقمانی بهابادی(سیمرغ) به مناسبت اول مهرماه و بازگشایی مدارس: شکر خدا مدرسه ها باز شد سال جدیدی دگر آغاز شد مهر رسید از ره و مهرش به دل کرد دلم خانه در این آب و گل مدرسه چون خانه و آموزگار چون پدر و مادر و من بیقرار دل چو که آهنگ دبستان کند خنده مرا چون گل بستان کند موی مرا شانه کند مادرم مقنعه ام را کُند او بر سرم باز ببوسد رخ زیبای من دست مرا گیرد و همپای من تا به درِ مدرسه آرد مرا بوسد و در مدرسه کارَد مرا تا که بِرویَم چو نهالی سپس میوه دانش بدهم هر نفس علم اگر رخنه کند در درون بارِ ظلالت کَشَد از جان برون حال من و مدرسه و کودکان مشق و کلاس و هنر و امتحان کیف و کتاب و قلم و دفترم کفش و لباس و گلِ روی سرم باز مرا ورد زبان میشود وه که مرا مونس جان میشود ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
🌷 مگه میشه از درس و مدرسه و معلمین بهاباد نوشت و از معلم فرهیخته و شاعر فرزانه ی شهرمون حاج میرزا محمد ایمانی حرفی نزد؟ یکی از نخستین معلمان بهاباد که حق زیادی بر گردن مردم و شاگرداشون و فرهنگ این سامان دارن. دنبال یه معرفینامه ی مفصلی از ایشون می گشتم تا حقشون به تمام ادا بشه و جوانترها با این بزرگان شهر آشنا بشن که نوه ی بزرگوارشون سرکار خانم فروغ ایمانی فرمودن: در ابتدای دیوان اشعار جناب میرزامحمد ایمانی یه «اتوبیوگرافی» هست. خودشون زحمت نوشتن و ویرایش رو هم کشیدن و شد مطلبی که در ادامه تقدیم شما میشه ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
اتوبیوگرافی معلم فقید و فرزانه؛ مرحوم حاج میرزا محمد ایمانی 🔸به اهتمام خانم فروغ ایمانی این بنده، میرزا محمد ایمانی بهابادی متولد شهریور ۱۳٠۴ هستم، از بچگی علاقه وافری به درس خواندن داشتم و تا چهارم ابتدایی در یگانه مدرسه بهاباد تحصیل کرده و همیشه محصل اول یا دوم بودم. در آن زمان مرحوم آقا سید حسن مدرسی یزدی مدیر مدرسه بودند و بعد از ایشان جناب آقای میر سید حسینی مدرسی یزدی رحمة الله علیه بودند و معلم دبستان مرحوم جناب آقای سید مهدی شفایی یزدی. دبستان دولتی ادیب بهاباد با همت چندتن از بزرگان بهاباد در سال ۱۳٠۷ تاسیس شد. تابستان ۱۳۲۸ خورشیدی در امتحان متفرقه کلاس ششم ابتدایی در یزد شرکت کرده و قبول شدم، شهریور همان سال در امتحان آموزگاری ثبت نام نمودم و آنجا هم قبول شدم ولی استخدامم نکردند. (که علت آن را که داستانی بس شنیدنی است میتوانید در دیوان اشعار ایشان بخوانید) بالاخره بعد از گذشت مدتی و دوندگی های فراوان به استخدام دولت درآمده و در دبستان ادیب مشغول به تدریس شدم، در آن وقت سال تحصیلی ۱۳۲۸-۱۳۲۹ بود و مدیره دبستان خانم بتول فخر خراسانی بودند. ایشان همراه با همسر گرامیشان آقای صباح اولین دبستان دخترانه بهاباد را در جنب خانه مسکونیشان به سال ۱۳۲۹-۱۳۳٠ تاسیس کردند. در اوایل سالهای خدمتم وقتی دانش آموزان کلاس پنجم آن سال همگی قبول شدند یه فکر تشکیل کلاس ششم افتادم. در آغاز سال تحصیلی ۱۳۳۰-۱۳۳۱ دانش آموزان کلاس پنجم را ترغیب کردم به دبستان مراجعه و تقاضای ثبت نام در کلاس ششم کنند که با مخالفت مدیر وقت آن زمان جناب آقای بهاری روبرو شد. خودم اسامی آنها را نوشتم، چندنفری از حد نصاب تشکیل کلاس کمتر بودند که جناب آسید ضیاء رضوی که از روحانیون فرهنگ دوست بهاباد بودند به دهات کرمان رفتند و محصلین واجد شرایط را تشویق به آمدن به دبستان بهاباد کردند که بالاخره بعد از کش و قوسهای فراوان کلاس ششم تشکیل شد و به کار خود ادامه داد. سال بعد به دلیل اتفاقاتی که در بهاباد افتاد به بافق منتقل شدم و در دبستان خلدبرین بافق مشغول تدریس شدم. پس از پنج سال برای ادامه خدمت به بهاباد برگشتم، در آن وقت خانم بتول فخر خراسانی در صدد تشکیل دبیرستان دخترانه بهاباد بود که با همت والای آن بانوی نیکوکار و آقای صباح دبیرستان بهاباد تاسیس و تا کلاس سوم متوسطه دانش آموزان دختر در آنجا درس می خواندند و گواهینامه ایشان را دانشسرای مقدماتی یزد پذیرفت. تا سال ۱۳۲۸ در بهاباد بودم و بعد از آن با کارشکنی دار و دسته فاضلی برای اینکه بهاباد نباشم که به نفع قنات بهاباد فعالیت کنم مرا منتقل یزد کردند. در یزد به مدت چهار سال در دبستان مهران و مهرگان تدریس می کردم، چند سالی هم در دبستان بیست و پنج شهریور و دبستان مالمیری واعظ واقع در محله خواجه خضر. در طول پانزده سالی که در یزد مشغول خدمت بودم فراز و نشیبهای فراوانی داشتم، مرا از بهاباد به یزد انتقال دادند که نتوانم به نفع وطنم فعالیت کنم. در یزد برای آن موضوع ناراحت بودم که شرح ماوقع نیست.. در یزد چون وسیله فراهم شد کم کم مدرک فوق دیپلم علوم انسانی را ضمن خدمت گرفتم و بالاخره در سال ۱۳۵۴-۱۳۵۵ به وطنم بهاباد منتقل شدم. در بهاباد از سال ۵۴ تا ۵۶ دبیر مدرسه راهنمایی ابن سینا بودم. چند ساعت هم در دبیرستان بهاباد دروس دینی و ادبیات فارسی تدریس می کردم، مدتی هم مدیریت مدرسه راهنمایی ابن سینا را بر عهده داشتم و تا سال ۵۹ در این سمت انجام وظیفه کردم به اضافه چند ساعت تدریس در دبیرستان و در تاریخ ۱۲ آبانماه سال ۵۹ پس از سی سال و ده ماه و بیست و چهار روز خدمت در آموزش و پرورش به افتخار بازنشستگی نائل شدم.. ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
📚 این شعر به خانواده ی محترم جلیلی تقدیم می گردد: 🚩🚩 در رثای شهیدان مهدی و علی اصغر جلیلی بهابادی 🔸سراینده : محمدرضا دادگر بهابادی 📨 ارسال : خانم عصمت دهقان جلیلی رفت و مهمان خدا شد بحق پیوست و زین دنیا جدا شد به نزد او چو زندان بود دنیا ز دنیا رفت و از زندان رها شد ز دست خصم بعثی ستمگر بدن خونین و صد چاک از جفا شد چو تقدیم خدا بنمود جان را بهشت جاودان او را جزا شد همی جاوید شد او تا قیامت نه او نابود گشت و نی فنا شد چو طالب شد بهشت جاودان را هزاران آفرین بر او روا شد چو کرد او معامله با حضرت حق نصیبش عزت هر دو سرا شد چو روح آسوده از زندان تن شد شتابان او‌ سوی دار بقا شد به راه دین و قرآن آن دو نو گل علیِّ اصغر و مهدی فدا شد لباس مخلصی پوشید انگه بسوی حی داور او صدا شد فروغ مجلسی بودی جلیلی کنون رفتی و مجلس بی صفا شد پیامت بود بر ما جنگ با ظلم کلام تو کنون بر ما ندا شد شهادت آرزوی قلبیش بود وصال یار دید و آشنا شد خوشا آنکس جان در راه دین داد ز دنیا رست فارغ از بلا شد کنون او زنده و جاوید و باقیست اگر چه کشته دست اشقیا شد چو باران گر زچشمان اشک ریزم ولی او رفت یار انبیاء شد همی «دادگر» بود در ماتم و غم نداند از چه رو رفت و کجا شد (۱۳۶۵/۱۲/۲٠) ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
📚 سروده ای از آقای حسن لقمانی بهابادی (سیمرغ) 🗓 سوم اردیبهشت ماه ۱۳۹۹ بهاباد است و خوش آب و هوایش که خوش دارم به دل مهر و صفایش هوایش دلپذیر است و بهاری سرِ هر شاخه گلبانگ قناری بیا بر باغ و بستانش نظر کن لبی از طعم انگورش تو تَر کن بهاباد است و شور شاعرانش که هردم میکنند شرح و بیانش درونش کرده سیمرغ آشیانه سُراید بهر او شعر و ترانه به باغستان او صدق و صفا بین بسی یک رنگی و دور از ریا بین درِ قلعه ببینی صد صفا را تو مسجد جامع و نور خدا را بهاباد است و دشت زعفرانش طلای سرخِ محبوب و عیانش طلای سبزی همچون پسته دارد به خاک علامه ای وارسته دارد به لطف خون سردار دلیرش صفای جلگه و کوه و کویرش ولایت مردمان نامدارش به خون شاهدان بی مزارش الهی تا ابد باشی تو آباد بهاباد ای بهاباد ای بهاباد 📷 نمائی از پارک طوبی بهاباد .┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#معلمین_بهاباد 🌸 خانم زهراالسادات رضوی بهابادی ✍ خانم فریبا شجاعی خانم زهراالسادات رضوی بهابادی
✅ مجموعه ی اشعار بانوی فرزانه سرکار خانم بی بی زهرا رضوی بهابادی با عنوان «به رنگ ارغوان» چاپ و منتشر شده است. یکی از اشعار ایشان، درد دل روزانه با بلبلی است که در منزلشان آشیانه ساخته و با ایشان انس گرفته است. با سپاس از فرزند گرامیشان: سرکار خانم اعظم جوادی 🌷 ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
شعری در وصف بهاباد 📚 شاعر: محمدرضا دادگر بهابادی 🗓 بهاباد اردیبهشت ۱۳۹۹ قدیمت نام تالی بود و امروز بهاباد ای چراغ روشن افروز هوایش سالم و هم خوب و عالی به زیبایی، تو در حدّ کمالی به هر کوه و به هر برزن رسیدی صدای چهچه بلبل شنیدی سخن ها داشت با ما آن پرنده ز زیبایی و حُسن آنچه دیده هوایش خوب و آبش سرد و شیرین همه جاری ز دورانهای دیرین به باغستان، سراسر باغ انگور که هر بیننده با ان گشته محسور صفای قلعه با آثار زیبا بود زیباتر از هر باغ طوبی انار و زعفرانش بی مثال است که هرکس کوشش، بهر وصال است طلای سبز پسته در بهاباد بهاباد را نموده شهر آباد زمهمان داری و مهمان نوازی ز صدق و هم صفا و علم ورزی به علم و دانش اندوزی سرامد کسی چون ملاعبدالله نیامد به علم و پارسایی او یگانه که الحق او بود فخر زمانه به هر جایش شهیدان آرمیدند که الحق مایه ی نور و امیدند شهیدان وارثان انقلابند که الگویی برای انتخابند ولایت را به جان و دل پذیرا که جای رهبری در روح و جانها چه کوه سربلندی شهرآباد بهاباد ای بهاباد ای بهاباد ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
((کرامت پرستار)) معلم ارجمند: جناب آقای محمدرضا دادگر بهابادی آن کس که شب از روز بخدمت نشناسد با صبر تحمل کند او خدمت بیمار پرستار خواب از سر خود برده که بیمار بخوابد همواره شبانگه شده بیدار پرستار بار غم بیمار کشد دوش شب و روز از بهر خدا سختی این کار پرستار الگوی پرستار بُود زینب کبری آن که کَشد زحمت بسیار پرستار باشد بجهادی که بُود مرضی داور دائم دائم بُود اماده پیکار پرستار‌ رو همچو پرستار نما خدمت بیمار عزت همه بگرفته ز دادار پرستار با یاد خدا قلب خودت را تو صفاده کار و همه اعمال تو از کار پرستار شغل تو شریف است و به یک عصر نگنجد کار تو پسند همه اعصار پرستار کار تو بسی سخت و پر از رنج و مشقت عاقل نکند رنج تو انکار پرستار الگوی پرستار اگر زینب کبری است الگوی زنان در همه اعصار پرستار گل چیست اگر پای تو ریزم همه زیرا گل باشد و همچون گل گلزار پرستار آهنگ مسیحای نفست هست شفا بخش مرغیست غزل خوان به چمنزار پرستار یک ‌لحظه بر بستر بیمار نیاسود فارغ نشود لحظه ای از کار پرستار کار تو چه سخت است وپر از رنج که گویی بالا رود از کوه به شب تار پرستار در خدمت خود در ره بیمار چه بیند جز درد و غم و گریه و آزار پرستار شأن تو بلند است و کلامم همه کوتاه غمخواری و دلسوزی و دلدار پرستار دادگر چه سراید که خدا مدح تو دارد زحمت کش و کوشا و فداکار پرستار ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
📚📚  کتاب 📚📚 ✍ آقای محمدحسن لقمانی بهابادی "سیمرغ" 📚 به مناسبت ۲۴ آبان؛ روز کتاب و کتابخوانی سرمایه جاودان کتاب است کتاب پالایش روح و جان کتاب است کتاب چون چشمه ی آب زندگانی جاری در جسم و تن و روان کتاب است کتاب هر دوست شود به دوره ای پیر اَمّا مانَد به اَبد جوان، کتاب است کتاب بشنو تو ز من، زِ هر سخندانی نیز گویا تر و مهربان کتاب است کتاب هم همدم پیر و هم میانسالان است هم عاشق کودکان کتاب است کتاب گویا و خموش و مهربان گر خواهی گویند که درجهان کتاب است کتاب هم دشمن جهل و هم خرافات و ستم روشنگر و سایبان کتاب است کتاب در تاریِ شبهای ضلالت بی شک یاریگرِ عاقلان کتاب است کتاب هر لحظه که بینی اش بهاری باشد وان دولت بی خزان کتاب است کتاب صد گنج بود نهان به اقصای جهان گنجی که بود عیان کتاب است کتاب خواهد به جهان اگر که دانشمندی پوید ره کهکشان کتاب است کتاب برخیز و تو این سخن ز "سیمرغ" شنو تابنده به هر زمان کتاب است کتاب ۱۴۰۱/۸/۲۰ ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
یاس کبود ✍ جناب آقای محمدحسن لقمانی بهابادی "سیمرغ" علی در چاه غم کرده سرش را ز دستش داده آن نیلوفرش را به سوگ و در غم یاس کبود است نتابد گریه های دخترش را به خود میپیچد از روزی که دیدست دو پهلوی کبود همسرش را شبی تاریک و پنهان میکند دفن به خاک تیره تنها، پیکرش را نمیداند ، که را نفرین کند او لگد را، یا فقط میخ درش را 🗓 ۱۴٠۱/۹/۲۴ ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
جناب آقای محمدرضا دادگر بهابادی 🏴 در مقام و منزلت حضرت زهرا سلام الله علیها تو دخت رسول دو سرایی زهرا ناموس بزرگ کبریایی زهرا زینت ده خانه رسولی و علی هم زینت ارض هم سمایی زهرا گویا به جبین شرم بنشسته عرق زیرا که تو الگوی حیایی زهرا تو سیده ی زنان عالم هستی در بین زنان تو بی مثالی زهرا زیبنده همسری مولیٰ هستی تو همسر پر مهر وفایی زهرا هم مادر و هم دخت رسول الله ای تو اُم ابی مصطفی ایی زهرا پاکی و مطهر ز گناهان دوری از زشتی و هر بدی جدایی زهرا در شأن تو شد سوره کوثر نازل تو کوثر باغ انبیایی زهرا معصومی و در اوج کمالات هستی حقا که تو در اوج کمالی زهرا در خَلق نکویی تو در خُلق نکو پر مهر و پر از لطف صفایی زهرا شرمنده شده نماز از سجده ی تو هم صبح و مسأ تو در نمازی زهرا ای آن که گلی و صاحب دسته گلی تو صاحب دو سبط نبی ای زهرا تسبیح تو می دهد نشان راه بهشت ای آن که تو سمبل دعایی زهرا گر کور گره فتاد در کار کسی حلالی و هم گره گشایی زهرا در راه علی لحظه ای از پا ننشست ای آنکه به راه حق فدایی زهرا فریاد تو کوبنده سر دشمن دین با صوت جلیل و هم رسایی زهرا ای آن که تو در ستیز با دشمن حق در چشم عدو تو همچو خاری زهرا ای آن که تویی مدافع دین خدا در راه خدا تو در جهادی زهرا در غصه و هم غم علی شریک و هم همراهی از بهر علی تو غمگساری زهرا ای آن که تو در جوانی ات پیر شدی از جور و جفا تو قد کمانی زهرا بازوی تو میخ در و دشمن دون داغی که ندارد التیامی زهرا بازوی تو صورت تو گشت کبود تو یاس کبود مرتضایی زهرا فردوس بود جایگه دختر رسول بر بال ملائک تو سواری زهرا مداح تو چون گشت خداوند جلیل شایسته هر مدح ثنایی زهرا روح تو بلند است و نگنجد در وصف برتر ز ستایش و ثنایی زهرا ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانیجناب آقای محمدحسین محمدی نیا جز کتاب شیئی نباشد بهترین هدیه ای از سوی رب العالمین می دهد علم و فنون را بر بشر همنشینی صادق و باشد امین افتخار عالمان باشد به علم امر یزدان است در دین مبین آفرین بر عالم و دانش پژوه نزد خالق جایگاهی بس قرین سرفرازی می کند آن مرد حق علم و دانش بهر او باشد معین هر که باشد یاورش خیل کتاب نور دانش باشدش او را جبین گفته پیغمبر است بر امتش اُطلبِ العلم از تولد تا به سین جاهلان بی بهره اند از این چراغ زآن سبب افتاده در چاه و کمین بهتر از هر گوهری باشد کتاب گفته ای از این (نیا) باشد چنین بهاباد ۱۳۹۶/۸/۲۳ ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
معلم ارجمند جناب آقای حسین محمدی نیا سلام و عرض ارادت جناب عبداللهیان ضمن تقدیر و تشکر از حضرتعالی و همه همشهریان و دوستان برادر عزیزم زنده یاد عباس، که این چند روزه که مصادف با اولین سالگرد آسمانی شدنش می باشد، به عناوین مختلف سعی در زنده نگهداشتن یاد و خاطره او داشتند و به پاس عشق و علاقه ای که به وطن و دیارمان بهاباد داشت، در صورت امکان صفحه قرآن یا حمد و سوره ای در شب جمعه آتی نثار روحش بنمایند. شعر ذیل را که بنده با دلی پر خون و چشمی اشکبار در رثایش سروده ام، به کانال جذاب و پر طرفدار چنته تقدیم می کنم: 🍃 داد از دل ما که با وفا رفت آن مرد تلاش و بی ریا رفت و آن چهره شاد و با صفا رفت کوچیده ز شهر و بی صدا رفت سرمست به دیدن خدا رفت "عباس محمدی نیا رفت" 🍃 داغش بنهاده بر دل ما بی نور و فروغ ، منزل ما با اشک سرشته شد گِل ما مقصد نرسیده محمل ما آن یار و رفیق آشنا رفت "عباس محمدی نیا رفت" 🍃 او ساده و خوب و با هنر بود در باب هنر خودش پدر بود در جمع و همیشه در نظر بود در فکر تلاش و در سفر بود کوچید و به دیدن خدا رفت "عباس محمدی نیا رفت" 🍃 همواره بَسیم و خنده رو بود با مهر و محبت و نکو بود پیوسته به فکر آبِرو بود صد نکتهِ نابِ مو به مو بود صد حیف که او ز جمع ما رفت "عباس محمدی نیا رفت" 🍃 بسیار رفیق و آشنا داشت اندر دل ما همیشه جا داشت هم صحبتی اش بسی صفا داشت هم مهر و محبت و وفا داشت داد از دل ما که با وفا رفت "عباس محمدی نیا رفت" 🍃 بسیار فخیم و با خدا بود همواره درون جبهه ها بود با رنج و مشقت آشنا بود هم پاک و عفیف و بی ریا بود وان مرد تلاش و بی ریا رفت "عباس محمدی نیا رفت" 🍃 خون گشت دو دیده در غم او خم شد کمرم ز ماتم او ما را چه خبر ز عالم او در جبهه و اشک نم نم او آن مَرد و رفیق جبهه ها رفت "عباس محمدی نیا رفت" 🍃 🗓 ۱۴۰۲/۹/۵ بهاباد ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
🔸حسن حاتمی بهابادی ، برنده جایزه ۵۰ میلیون تومانی برنامه بگو بخند 💐 تبریک به حسن آقا حاتمی برای راهیابی این شاعر طنزپرداز به مرحله پایانی مسابقه ««بگو بخند» 🎉👏 ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
جناب آقای حسن حاتمی بهابادی سلام و وقت بخیر مهدی آقا از لطف همیشگی شما و کانال پربارتون به من و اشعارم سپاسگزارم البته می دونید که این شعر مربوط به سری اول بگوبخند در خرداد پارسال هست و اون پنجاه میلیون رو ما هنوز ندیدیم،گفتن که میدن،ایشالا که میدن! 😂😂
📷 جناب حاج داود حاتمی زاده از شاعران بهاباد که قرار است در چنته از نوشته ها و اشعار ایشان بیشتر بهره ببریم. ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
جناب آقای محمدحسن لقمانی (سیمرغ) ‍ در روز ۱۱ آذر ۱۳۰۰ هجری شمسی میرزا یونس مشهور به میرزا کوچک‌خان جنگلی، بعد از چند روز سرگردانی در کوه‌های تالش بر اثر سرما و یخبندان درگذشت. «یونس معروف به میرزا کوچک، فرزند میرزا بزرگ در سال ۱۲۵۷ هجری شمسی در محله استادسرا، در حوالی روستای کسماء شهرستان رشت به دنیا آمد. صرف و نحو و علوم دینی را در مدرسه حاجی حسن واقع در صالح‌آباد رشت و مدرسه جامع فرا گرفت؛ چندی هم در مدرسه محمودیه تهران اقامت داشت. میرزا در سال ۱۲۹۰ شمسی در‌‌ گیلان به صفوف آزادی‌خواهان پیوست و در زمرۀ همراهان جنبش مشروطه‌خواهی قرار گرفت. ‍ میرزا کوچک خان بــیا فــصــل بــهاره میرزا کوچک دل مــــن بـــیقـراره میرزا کوچک بــنازم اسب و خورجین و تفنگت کــه دائـم در شـکاره میرزا کوچک تــمام کوه و جنگل خانه‌ی توست کــه پـایت اســتواره میرزا کوچک تو بـا حق بودی و حق یاور توست بــه غیر حــق چکاره میرزا کوچک تــو کــردی تــکیه بر عهد خـداوند. کــه عـهدش پایداره میرزا کوچک پـــیمبر تــکـیه بــر حـنّانه مــی‌داد تـــوتکیه‌گات چناره میرزا کوچک چـرا دشـمن حریص کشتن توست مــگر دشـمن تتاره میرزا کوچک هــر آنکس با تــو دشمن بود دیدیم ســرش بـالای داره میرزا کوچک صــدایت دلــنشین و دلــنوازه دو چشمت چشمه‌ساره میرزا کوچک خـودت گـل عارضت گل کاکلت گل وجــــــــودت لاله‌زاره میرزا کوچک از آن روزی کــه کــشتند کوچک ما جهان جــون شام تاره میرزا کوچک ببین «سیمرغ» می‌گرید به خاکت دو چشمش اشک‌باره میرزا کوچک
🏴 مرثیه ای در رثای حضرت زهرا (س) شاعر: جناب آقای محمدرضا دادگر بهابادی 🗓 مهرماه ۱۳۸۵ مظلوم تر از تو من ندیدم زهرا از شرح غمت بسی سرودم زهرا هر کس غم تو شنید، چون آتش شد حتی دل اشک را، سوخته دیدم زهرا جز اشک ندارم به تو تقدیم کنم در روز جزا چشم امیدم زهرا پیوسته دلم مهر تو دارد آری دل جز به صفای تو ندارم زهرا چون پا به بقیع نهاده با آه و فغان صدها گل غربت تو چیدم زهرا آنگه که تو را زدند ای کاش مرا جای تو به غم فتاده بودم زهرا از هر کس و هر چیز بریدم زیرا تا آنکه بدل مهر تو دارم زهرا آتش شدم و سوختم و دود شدم آندم که غم تو را شنیدم زهرا گفتند که آرامگه ات هست بقیع من گشتم و تربتت ندیدم زهرا ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh