🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۰۹
به قلم
#کهربا(ز_ک)
قلبم از درد بی کسی و کاری که نیما باهام کرده مچاله شده و درد میکنه.
خدای من چه حرفایی رو داشتم میشنیدم
نیما و سینا در حال خروج از مرز دستگیر شدند...
هرچی بیشتر فکر میکردم کمتر باورم میشد که نیما تصمیم داشته بدون من از کشور بره.
یعنی به من فکر نکرده بود؟
به منی که هیچکسی رو جز اون و خونوادهش رو نداشتم؟
منی که توسط پدر خودش با واقعیت زندگیم روبرو و از خونوادهم جدا شده بودم؟
منصوره و خاله صغری با حرفاشون سعی میکردند آرومم کنند اما محال بود حالا حالاها آتش دلم با هیچ حرفی تسکین پیدا کنه...
بعد از شنیدن اولین حقیقت زندگیم که یوسف و فاطمه و بچههاشون خونوادهی واقعی من نبودند این خبر که توسط نیما نادیده گرفته شدم و بدون من قصد فرار کرده بیشتر قلبم رو آتش زده...
اونروز که فهمیدم پدرو مادر واقعیم مردن و اون آدما خونواده واقعیم نیستند همهی امیدم برای زنده موندن و زندگی کردنم به نیما و پدرش بود
اما حالا چی؟
اینکه زندگی بدون نیما رو تصور کنم تهش فقط پوچیه....
همه ی وجودم از تجسم اون لحظه به لرزه میافته
در دلم برای هزارمین بار اسم نیما رو با یه کلمهی پرسشی آوردم
چطوری نیما؟
چطوری تونستی بیخیال من بشی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨