|ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.🤍🌹🤍.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ| |ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.🤍🌹🤍.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ| ماریو: باشه ای گفتم و سمت اتاق رفتم. دقیقه ای بعد هم سـالی اومد. قبل از اینکه بخوابه گفتم: ـ هی عروسک خوشگل من؟! نخوابیا! اول بیا این لباسی که برات خریدمو بپوش ببینم تو تنت چه شکلی میشه بعد! خنده ای کرد و چشم کش داری گفت. لباس رو که پوشید چشمام برق زد! دور خودش که چرخید و موهاش توی هوا تاب خورد دیگه نتونستم تحمل کنم و از جا بلند شدم و سمتش رفتم. جلوی آینه ایستاد و من هم پشت سرش. از داخل آینه نگاهش کردم: ـ آخه تو چرا انقده خوشگلی دختر؟! لبخندی زد و نگاهشو ازم گرفت. سرمو جلو بردم و روی موهای طلایی شو بوسیدم. سرش رو بالا آورد و دوباره نگاهم کرد. رفتم جلوش ایستادم و بازو هاشو گرفتم. سمت خودم کشیدمش و روی هر دو تا چشماشو هم بوسیدم! |ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.🤍🌹🤍.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ| به قلم s.z.m (‌حࢪام‌)‼️ ❌ خوندن بدون عضویت راضی نیستم⛔☝🏻 |ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.🤍🌹🤍.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ|