.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_قشقائی
#قسمت_هشتم
هوا تقریبا روشن شده بود. از دوستان پرسیدم: از رزمندگان خودمان، کسی هم زخمی شده؟ گفتند: فقط یک سرباز است که از ترکشهای نارنجکهای خودمان زخمی شده. من نمیدانستم و خبر نداشتم که چه کسی در سنگرها است. آن سرباز را داخل سنگر آوردیم. تمام بدنش سوراخ سوراخ بود. خدا را شکر هوا سرد بود و به علت سردی هوا خونریزی نکرده بود.
دوستان ما هم که خیال میکردند این تپه از دست رفته، دائم خمپاره میزدند و شلیک میکردند؛ لذا ما باید مواظب میبودیم که گلوله به ما نخورد. یک دفعه صدای بیسیم به گوش رسید. عباس حسین پور بود، فرمانده گردان. گفتم: من طیار 3 هستم. گفت: منصور تو زنده هستی؟ گفتم: بله مگر قرار بود بمیرم؟ گفت: از سر شب از شما خبری نبود؛ به خاطر همین هم ما فکر کردیم تا به حال به شهادت رسیده اید.
ما تا شب داخل سنگر بودیم. همیشه به ما کیسه فریزر و کنسرو میدادند. شب دسته سه آمد. سنگرها را تحویل دادیم و شب بعد به عقب برگشتیم. روز بعد به چغالوند رفتیم. عباس حسین پور، سرهنگ علی یاری، فرمانده گردان و عاقبتی هم آمده بودند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊
@dashtejonoon1🕊🌹