🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_چهارم
لحظهای که بعثیها ما را اسیر کردند تمام تانکها، نفربرها و زرهپوشهایشان را به منطقه آوردند و ما را محاصره کردند. از دشمن تَک خورده بودیم که این تَک از طرف ستون پنجم بود. زمانی که بعثیها ما را گرفتند هدفشان این بود که ما را بکشند، آنها قصد نداشتند تا ما را اسیر کنند زیرا ما را به خط کرده بودند تا از رویمان با تانک یا نفربر رد شوند. ابتدا لختمان کردند، چشمان و دستانمان را از پشت بستند و کفشهایمان را درآوردند زیرا میخواستند ما را زیرتانک ببرند اما به مشیت الهی نظرشان تغییر کرد. بیش از 200 نفر در منطقه حضور داشتیم که منطقهمان تک خورد. فصل تابستان بود در آن ظهر داغ ما را بالای تانک بسیار داغ نشاندند، به قدری گرم بود که نمیتوانستیم پایمان را روی زمین بگذاریم زیرا بلافاصله پاهایمان تاول میزد. وقتی ما را اسیر کردند همانطور به سمت خط ما میآمدند تا بتوانند خاکمان را تصرف کنند در همان حال هم ما را با قنداق اسلحه میزدند. علاوه بر اینکه چشمها و دستهایم بسته بود و زخمی هم شده بودم از ناحیه پشت گوش تیر خورده بودم، نیمی از گلوله داخل سرم و نیمی از آن هم بیرون بود، همانجا سرد شده و قفل شده بود، خون فواره میزد. وضعیتمان خوب نبود در گرمای تابستان با گرسنگی و تشنگی ما را با اسلحه میزدند. ما را سوار خودروهای ارتش عراق کردند و هیچ سؤالی نمیپرسیدند فقط کتکمان میزدند و همه ما را در خودرو میانداختند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀
@dashtejonoon1🌴🌹