🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_اول
آزاده سرافراز سالهای دفاع مقدس غلامرضا قائدی فرزند محمد سال 1346 در روستای جبری شهرستان دشتی چشم به جهان گشود، با آغاز جنگ تحمیلی و شروع خدمت سربازی به خط مقدم جبهههای نبرد اعزام شد و تابستان سال 1367 در منطقه زبیدات به اسارت رژیم بعث عراق در آمد.
ختیها و رنجهای اسارت را با وجود بدترین شکنجهها از لحظه سخت تونل وحشت تا تاریکیهای سلولهای انفرادی با اعتقاد به دفاع از میهن و انجام خدمت وظیفه تحمل میکند و سرانجام با تبادل اسرا پیروزمندانه به میهن اسلامی بازگشت.
این آزاده سرافراز در بخشی از خاطراتش میگوید زمانی که بعثیها ما را گرفتند هدفشان این بود که ما را بکشند، آنها قصد نداشتند تا ما را اسیر کنند زیرا ما را به خط کرده بودند تا از رویمان با تانک یا نفربر رد شوند. ابتدا لختمان کردند، چشمان و دستانمان را از پشت بستند و کفشهایمان را درآوردند زیرا میخواستند ما را زیرتانک ببرند اما به مشیت الهی نظرشان تغییر کرد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_اول آزاده سرافراز سالهای
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_دوم
پیش از پیروزی انقلاب به دلیل اینکه سن کمی داشتم و محصل بودم فعالیت انقلابی زیادی نداشتم اما با همسن و سالهایم در فعالیتهای انقلابی شرکت داشتم، شبها به همراه دوستانم در خیابان نگهبانی میدادم و روزها پس از مدرسه پلاکارد، پوستر و عکس بر دیوارهای کوچهها میچسباندم. بعد از دوران تحصیل، 18 شهریور سال 1366 برای انجام دوره آموزشی خدمت سربازی به پادگان 05 کرمان رفتم. در تقسیمبندی جزء لشکر 77 ثامنالائمه خراسان بودم که به خط مقدم جبهه اعزام شدم. در مناطقی مانند فکه، زبیدات، ابوغریب، چزابه در جنوب و چندماه در پاسگاه شرهانی و عینخوش در غرب بودم و مجدد به منطقه فکه بازگشتم. خانوادهام از اینکه قرار بود عازم جبهه شوم مخالفتی نکردند و گفتند برایم دعا میکنند. دوران خدمت در سمت شناسایی ویژه فعالیت میکردم، شیفت من از 12 شب شروع میشد و تا 5 صبح ادامه داشت. ما در آنجا محور را باز میکردیم و در میدان مین بودیم، مینها را خنثی میکردیم و برای انجام عملیاتها نوار سفید میکشیدیم. لحظه به لحظه آن روزها برایم خاطره است اینکه با سایر رزمندگان کنار هم بودیم و شبها نگهبانی میدادیم یا اینکه در سنگر دیدبانی حضور داشتیم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_دوم پیش از پیروزی انقلاب
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_سوم
در آن زمان میدان مینی بین دو خط ایران و عراق وجود داشت وقتی که برای خنثی کردن آن میرفتیم به ما میگفتند چطور بدون هیچ ترسی به میدان مین میروید؟ به آنها میگفتم یک قدرت خاصی در منطقه حاکم است که باعث میشود هیچ ترسی از رفتن نداشته باشیم زیرا معتقد بودم یک قدرت از عالم غیب یعنی همان دست خدا به همراهمان است که از ما مراقبت میکند، ممکن بود گاهی اوقات کمی دلهره داشته باشیم اما زمانی که از خاکریز خودی پایین میرفتیم و وارد میدان مین میشدیم تمام دلهرهمان از بین میرفت زیرا فقط به خدا تکیه میکردیم. تابستان سال 1367 در منطقه زبیدات به اسارت دشمن در آمدم، زمانی که اسیر بودم از اینکه برای دفاع از میهنم خدمت وظیفهام را انجام میدادم خوشحال بودم، نیروهای بعثی به عنوان دشمن رحم نداشتند اما هیچ نگرانی نداشتم زیرا میدانستم سرنوشتم هر چه باشد همان اتفاق خواهد افتاد. هر انسانی سرنوشتی دارد، آنجا هم دل به خدا سپردم و میگفتم خدا تا همینجا در مقابله تیر مستقیم و غیرمستقیم از من مواظبت کرده است از این به بعد هم از من حفاظت خواهد کرد درست انگار خدا ما را بغل کرده بود.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_سوم در آن زمان میدان مینی
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_چهارم
لحظهای که بعثیها ما را اسیر کردند تمام تانکها، نفربرها و زرهپوشهایشان را به منطقه آوردند و ما را محاصره کردند. از دشمن تَک خورده بودیم که این تَک از طرف ستون پنجم بود. زمانی که بعثیها ما را گرفتند هدفشان این بود که ما را بکشند، آنها قصد نداشتند تا ما را اسیر کنند زیرا ما را به خط کرده بودند تا از رویمان با تانک یا نفربر رد شوند. ابتدا لختمان کردند، چشمان و دستانمان را از پشت بستند و کفشهایمان را درآوردند زیرا میخواستند ما را زیرتانک ببرند اما به مشیت الهی نظرشان تغییر کرد. بیش از 200 نفر در منطقه حضور داشتیم که منطقهمان تک خورد. فصل تابستان بود در آن ظهر داغ ما را بالای تانک بسیار داغ نشاندند، به قدری گرم بود که نمیتوانستیم پایمان را روی زمین بگذاریم زیرا بلافاصله پاهایمان تاول میزد. وقتی ما را اسیر کردند همانطور به سمت خط ما میآمدند تا بتوانند خاکمان را تصرف کنند در همان حال هم ما را با قنداق اسلحه میزدند. علاوه بر اینکه چشمها و دستهایم بسته بود و زخمی هم شده بودم از ناحیه پشت گوش تیر خورده بودم، نیمی از گلوله داخل سرم و نیمی از آن هم بیرون بود، همانجا سرد شده و قفل شده بود، خون فواره میزد. وضعیتمان خوب نبود در گرمای تابستان با گرسنگی و تشنگی ما را با اسلحه میزدند. ما را سوار خودروهای ارتش عراق کردند و هیچ سؤالی نمیپرسیدند فقط کتکمان میزدند و همه ما را در خودرو میانداختند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹