‌☘ - ادامه قسمت چهل و چهارم - ‌ خانم ملک که از شنیدن حرف من حسابی متعجب می‌شود، می‌گوید: -خب اونجا مجبور بودم، من به این کار خیلی احتیاج دارم. آهی می‌کشم و می‌گویم: -خانم امشب قراره یه بمب بین مردمی که پا توی خیابون می‌گذارن منفجر بشه، می‌دونید از چی صحبت می‌کنم؟ بمب! شما بخاطر قبولی توی گزینش آموزش و پرورش مجبور بودید؛ اما برای نجات دادن جون چند ده نفر آدم بی‌گناه مجبور نیستید؟ خانم ملک چند ثانیه‌ای سکوت می‌کند و سپس با لحنی نه چندان مطمئن می‌گوید: -هر کاری که لازمه انجام بدم بهم بگید. به کمیل نگاه می‌کنم و لبخندی از جنس موفقیت در اولین گام این پرونده می‌زنم. - پایان قسمت چهل و چهارم - ‌ نویسنده: @RomanAmniyati کپی با ذکر نام نویسنده و قید آی‌دی کانال مجاز است