داستان امنیتی - قسمت هجدهم - شفیعی با همان نسبتا کوتاه و شلوار کتان و پیراهن راه راه سفید آبی به طرف سوژه قدم برمی‌دارد. سعی می‌کنم در کمترین زمان ممکن خودم را به نقطه‌ای برسانم که بتوانم روی سوژه مسلط شوم. پشت یکی از درخت‌های تنومند ترمینال می‌ایستم و سید را صدا می‌زنم: -حاضری سید؟ ممکنه نیاز باشه ازش پذیرایی کنی. سید با آرامش جواب می‌دهد: -مشکلی نیست، منتظر دستورم. حاج صادق که از مرکز فرماندهی صدای بیسیم را می‌شنود، روی خطم می‌آید: -کمیل جان اگه دست مهمونت خالی بود، ت میم رو شروع کنید. سلامت سوژه برای من الویت داره. نگاهی به چپ و راستم می‌اندازم و اسلحه‌ی کمری را مسلح می‌کنم و بین درخت و شکمم قرار می‌دهم تا در دید نباشد. شفیعی هنوز ده دوازده قدمی با سوژه فاصله دارد. نمی‌دانم چرا حاج صادق روی این یکی تاکید دارد، با داعشی‌های زیادی که قصد انجام عملیات در تهران و کرج را داشتند رو به رو شدیم؛ اما تا به حال سلامت هیچ کدام از آن‌ها برای ما اهمیتی نداشت. نه اطلاعاتی به درد بخوری دارند، نه افراد تاثیر گذاری را می‌شناسند و نه می‌توانند از اهداف بلند مدت و راهبردهای گروهک برای ما بگویند. این یکی هم بعید است از سرشاخه‌های اصلی باشد. سرشاخه‌ی اصلی که برای انتحاری انتخاب نمی‌شود. نباید ادامه دهم، فکرم را خالی می‌کنم و از پشت درخت به سوژه نگاه می‌کنم. شفیعی حالا در پنج متری‌اش شروع به فریاد زدن می‌کند: -مرتیکه‌ی گوساله تو غلط کردی به زن من شماره دادی. راننده‌ی تاکسی که با هماهنگی ما در آن نقطه حضور دارد، جواب می‌دهد: -چی میگی تو؟ شماره کدومه، خانومت پول نداشت و می‌خواست کارت به کارت... شفیعی مشتی به صورت راننده می‌کوبد و حرفش را نیمه تمام می‌گذارد. سوژه مات و مبهوت می‌ایستد و سجاد که یکی دیگر از اعضای سازمان است، فورا شروع به شکافتن جمعیت می‌کند و فریاد می‌زند: -جداشون کن بابا، ولش کن حاجی... شما کوتاه بیا داداش. اضطراب و استرسی که در وجودم دارم به بالاترین حد ممکن می‌رسد، این شلوغ کاری‌ و تجمع ممکن است سوژه را وسوسه کند تا بیخیال هیات و مراسمات مذهبی شود همینجا کارش را انجام دهد. سجاد را صدا می‌زنم: -اگه دست مهمونمون پره کدت رو بگو سجاد. سجاد با همان هیکل ترکه‌ای و قد بلند دستش را روی شانه و پهلوی سوژه می‌کشد و تظاهر می‌کند که می‌خواهد راهش را باز کند. سوژه کیفش را از روی دوشش درمی‌آورد و جلوی شکمش نگه می‌دارد. سجاد که حالا خودش را ب شفیعی و راننده‌ی تاکسی رسانده، با همان لهجه‌ی غلیظ تهرانی و لحنی کوچه و بازاری در بین جمعیت فریاد می‌زند: -خبری نشده که الکی شلوغش کردی داداش، صبر کن دو کلوم صحبت کنیم ببینیم چی به چیه آخه! از شدت داد و فریادها کم می‌شود، سجاد هم کدش را به ما می‌دهد، سوژه الان آماده‌ی عملیات نیست و این یعنی تازه ماجرای ما با او در کف خیابان‌های شروع خواهد شد. نویسنده: پخش هر شب از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست