✍ داستان کوتاه پارمیدا 🍉 پارمیدا ، دختر خوب و زرنگی است 🍉 که همه معلمان ، از اخلاق خوبش ، 🍉 از ادبش ، از درس خوندنش ، 🍉 از حجاب و نماز خواندنش ، 🍉 و از نظم و انظباطش راضی بودند . 🍉 پارمیدا ، امسال به کلاس چهارم رفت 🍉 دوتا برادر بزرگتر از خودش دارد 🍉 و یک خواهر کوچولوی نازنازی دارد 🍉 که امسال چهار ساله شده بود . 🍉 اسم خواهر کوچولوی پارمیدا ، 🍉 شیدا بود . 🍉 شیدا کوچولو ، 🍉 خیلی به پارمیدا علاقه داشت . 🍉 هر جا پارمیدا می رفت ، 🍉 شیدا هم دنبالش می دوید . 🍉 و هر کاری که پارمیدا می کرد ، 🍉 شیدا هم تقلید می نمود . 🍉 پارمیدا ، همیشه نمازش را ، 🍉 اول وقت می خواند . 🍉 وقتی صدای اذان را می شنید 🍉 درس و کارش را رها می کرد 🍉 لباس نو و تمیز و زیبا می پوشید 🍉 چادر سفیدش را نیز ، 🍉 روی سرش می گذاشت . 🍉 و جانمازی زیبایی که مادرش ، 🍉 در جشن تکلیفش ، 🍉 برایش خریده بود را پهن می کرد . 🍉 و مشغول خوندن نماز می شد . 🍉 شیدا کوچولو ، با دیدن پارمیدا ، 🍉 که در حال نماز بود ؛ 🍉 چادر مادرش را می پوشید 🍉 کنار خواهرش می ایستاد 🍉 و هر کاری که خواهرش می کند ، 🍉 خودش نیز انجام می داد . 🍉 شیدا کوچولو ، 🍉 گاهی مُهر خواهرش را ، 🍉 بر می داشت و فرار می کرد . 🍉 پارمیدا هم ناراحت می شد . 🍉 و به پدرش شکایت می کرد . 🍉 پدر پارمیدا ، 🍉 مردی خوب و مهربان و صبور بود ، 🍉 پارمیدا را بغل می کرد و می گفت : 🌟 دختر گلم ، عزیز دلم ، فدات بشم 🌟 انشالله از این بعد ، 🌟 هر وقت خواستی نماز بخونی 🌟 اول به خواهرت مهر بده 🌟 تا مهر تو رو برنداره 🌟 بعد یک مهر اضافی هم ، 🌟 در جیب خودت مخفی کن . 🌟 که اگر شیدا مهر تو رو برداشت 🌟 لااقل یکی دیگه هم داشته باشی 🌟 در ضمن ، مهرت رو همیشه 🌟 بعد از سجده ، توی دستت بگیر 🌟 تا شیدا اونو برنداره . 🍉 پارمیدا همه این کار ها را کرد 🍉 و دیگر شیدا مُهر او را برنداشت 🍉 و اگر بر می داشت ، 🍉 پارمیدا مُهر دیگرش را ، 🍉 که در جیبش مخفی کرده بود 🍉 در می آورد . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla