🍂
خواب من درست درآمد!
مرتضی رستی
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
🔸 شب در خواب دیدم که چند تن از افسرهای عراقی وارد حیاط شدهاند و کاغذهایی در دست دارند. همه را به ستون یک به خط کردهاند و اسامی ما را می نویسند و میگویند میخواهیم ببریمتون اردوگاه. اتفاقا صبح آمدند و اسامی را نوشتند. دستهای افراد سالم را بستند و در آهنی بزرگ باز شد تا اتوبوسها وارد شوند.
به ما گفتند که به اردوگاه میرویم. انگار اتوبوس هایشان مخصوص حمل زندانیان بود چون فقط راننده از شیشه جلو خودش به مقدار محدود به بیرون دید داشت.
مامور عراقی داخل اتوبوس ما، تکرار میکرد که میرویم اردوگاه. آنجا امکانات فراوان است، لباس میدهیم، حمام میروید، استراحت میکنید، صلیب سرخ میآید به خانواده هایتان خبر میدهند! یکی از بچهها که فکر کرد این مامور دلش برای ما سوخته گفت اگر میشود جایی نگه دارید که برویم دستشویی! او هم آمد با باتومی که دستش داشت چند تا محکم به سر و صورت او کوبید که تا لحظه رسیدن به اردوگاه از شدت درد سرش پایین بود و بی حال.
اتوبوس جایی توقف کرد و راننده در را باز کرد. دو تا بعثی بالا آمدند و سه بار تکرار کردند: سرا باپین، سرا پایین، سرا بایپن، کسی متوجه نشد! با کابل و میلگردی که در دست داشتند به سر چند نفر جلو زدن و به ما فهماندند یعنی سرهایتان را پایین بگیرید، نگاه نکنید.
🔸 تکریت ۱۱
┄┅═✦═┅┄
#آزادگان #خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂