🔻 ستاد گردان / ۶ خاطرات دکتر محسن پویا از عملیات فتح المبین تدوین: غلامرضا جهانی مقدم ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔹 درکمتر از دو سه روز و خیلی سریع، یک اردوگاه در آن محل ایجاد شد. سنگرها به نوعی سنگرهای گروهی بود و به راحتی یک دسته را در خودش جا می‌داد. با توجّه به نداشتن تجربۀ کافی و در تیررس بودن منطقه، بحمدالله تا آخر مأموریت در همین سنگرها مستقر بودیم و اتّفاق خاصّی هم نیفتاد. با فاصلۀ چند روز بعد از استقرار در این اردوگاه، به گردان مأموریّت پدافندی یکی از مناطق جبهۀ شوش داده‌شد. حاج اسماعیل هم با توجه به تجربیّات بالای آقای معینیان، به گروهان قدس برای پدافند از خط، مأموریّت داد. فاصلۀ ما با محلّ استقرار نیروها در خطّ مقدم، خیلی کم بود. در مسافت هوایی، شاید چیزی حدود دو یا سه کیلومتر و زمینی حدود چهار یا پنج کیلومتر فاصله داشتیم. روزهای باقی‌مانده تا عملیّات، فرصت خوبی برای آماده کردن و سازمان‌دهی نیروها برای انجام یک عملیّات بسیار بزرگ بود. هنوز توجیهِ عملیّاتی نشده‌بودیم. با تأکید و مدیریّت حاج‌اسماعیل، برای کم تر از یک ماهی که در اردوگاه مستقر بودیم، برنامه ریزی شد. این فرصت خیلی خوبی برای آموزش بود و گردان هم از آن بسیار خوب استفاده کرد و به نیروها آموزش‌های کاملی داده‌شد. بعضی از نیروها برای اوّلین بار بود که به جبهه می‌آمدند و لازم بود آموزش‌هایی را ببینند. *** فرصت بسیار مناسبی هم ایجاد شده‌بود تا سطح معنویِ بچّه‌ها ارتقا پیدا کند. در همان روزهای اوّل مأموریت گردان، فضای معنوی بسیار بالایی در نیروها ایجاد شده‌بود. نماز شب و تهجّد در اوّلین عملیّاتِ گردان، خیلی خوب شکل گرفت. تعداد زیادی از بچّه‌ها حدود یک ساعت قبل از اذان صبح، بیدار می شدند و بعضاً در فضای باز اردوگاه می‌رفتند و نماز شب می‌خواندند. معمولاً هر روز بعد از نماز صبح، زیارت یا دعایی خوانده می‌شد. بعد از این که هوا حالت گرگ و میش پیدا می‌کرد، دیگر کسی نمی‌خوابید و برنامۀ ورزش صبحگاهی شروع می‌شد. دویدن، در اطراف اردوگاه و بین تپه‌های منطقه صورت می‌گرفت. گروهان گروهان و دسته دسته می‌رفتند و حدود یک ساعت ورزش می‌کردند. بعد از اتمام ورزش، همه به محلّ اردوگاه بر‌می‌گشتند. صحنه‌های زیبایی از شهید‌روح‌الله شمشیری به یاد دارم. وقتی نیروها سرحال از ورزش به اردوگاه می‌آمدند، ایشان یک دفعه می‌گفت: «خیلی خُب؛ هر کس می‌خواهد دوستش او را شفاعت کند، عقد اخوّت با او ببندد.» خودش هم شروع می‌کرد به مصافحه‌کردن با تک‌تک بچّه‌ها. با این صحبتِ شمشیری، یک شوری بین بچّه‌های گردان به وجود می‌آمد و شروع به شفاعت خواستن از همدیگر می‌کردند. این حرکت یک ارتباط معنوی خوبی بین نیروها ایجاد می‌کرد. واقعاً این ارتباط معنوی را بین نیروها خیلی خوب حس می‌کردیم. برای همۀ بچّه‌ها این فضا اتفاق افتاده‌بود. اصلاً حس می‌کردیم همه یک روح هستند و یک خواسته دارند. فکرها و اندیشه‌ها و روحشان یک‌دست شده و اين فضای خیلی زیبایی را درست مي‌كرد. همۀ اینها در فضای ظاهری بود، ولی آن روح معنوی، یک احساس قلبی بین بچّه‌ها ایجاد کرده‌بود که آن دیگر در خفا بود و ظهوری نداشت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂