هدایت شده از دوتا کافی نیست
من فقط یه برادر دارم با فاصله ی ۸ سال کوچیکتر از خودم، مادرم از همون ابتدای زندگی شاغل بودن، اول مربی مهد بودن و بعد کارمند شدن، من از دوران راهنمایی تا دانشگاهی تماما خوابگاهی بودم، و مادرم چون سرگرم کار و همکار بودن نه احساس نیاز به فرزند بیشتر داشتن، نه از دوری من چندان اذیت میشدن، اما وقتی که سال دوم دانشگاه ازدواج کردم، و مادرم کم کم تو پروسه ی بازنشستگی افتادن، کم کم احساس خلأ میکردن، تا جاییکه بنده فرزند اولم بدنیا اومد و مادرم بازنشسته شد و شدیدا بی قرار و بی تاب ما، تو پرانتز بگم البته بنده خیلی زودتر ازینها نیاز به ازدواج داشتم چون پختگی روحی و جسمی رو داشتم، ولی متأسفانه پدر و مادرم هر خواستگاری رو که از ۱۶ سالگی میومد از فامیل و همشهری گرفته تا دوست و آشنا، رو به دلایل واهی و بی اساس رد میکردن، ولی خب خداروشکر توسل های من نتیجه داد و سال دوم دانشگاه به لطف خدا ازدواج کردم. خانواده شوهرم پر جمعیت بودن و من خوشحال اینکه وارد جمع زیاد میشدم، اصلا هروقت تو دوران عقد می‌رفتیم خونه مادر شوهرم من کیف میکردم، رفت و آمد و برو بیا بود، خلاصه برا منی که همیشه خونه مون سوت و کور بود بسیار جذاب و دلنشین بود. خلاصه اینکه فرزند اولم بدنیا اومد، و ما به خاطر شغل همسرم در پایتخت و دور از خانواده ها زندگی میکردیم که همزمان مادرم بازنشسته شد و بی قراریهاش شروع شد، هر روز تلفن میزد و گریه و بی تابی که دخترهای مردم هر روز میرن خونه شون و شما نیستید، خونه ما سوت و کوره، خلاصه روزهای بسیاااااااار بدی رو سپری کردیم بسیاااار پر تنش با ناراحتی و گریه و افسردگی های پی در پی مادرم سپری شد، البته هم چنان هم ادامه داره. الان دو فرزند دارم با فاصله ی ۲ سال و نیم، و بی صبرانه منتظر هستم خداوند درهای رحمتشو باز کنه و باز هم فرزندان سالم و صالح و خوش قدم و پر روزی بهم بده. از خداوند خواستم منو لایق بدونه و فرزندان زیادی رو با فاصله ی کم بهم عنایت کنه، بلکه تونسته باشم قدمی خیر برای کشورم، رهبرم، خودم، خانواده ام و بچه هام برداشته باشم. همچنین دعا میکنم تو این ماه رجب دامن همه ی چشم انتظارها سبز بشه، الهی آمین. امااا دوستان، اینو به جد بهتون میگم، مادر من الان واقعا احساس تنهایی شدیدی می‌کنه و همش میگه ای کاش به جای اینکه مربی مهد میبودم، نشسته بودم تو خونه و پنج شش تا فرزند میآوردم و از بچه های خودم نگه داری میکردم، برا بچه های خودم کاردستی درست میکردم و شعر و قصه میخوندم😢 مادرم به شدت پشیمان، ناراحت و افسرده است، بماند که خود بنده که نه هم‌صحبتی دارم نه خواهری، دارم تو شهر غریب چقققققدر سختی میکشم، از طرفی تمام بار و فشار روانی تنهایی پدر مادرم رو دوش منه، اگر چند تا خواهر برادر دیگه داشتم اونها جای خالی ما رو پر میکردن. اصلا ایقققدر مشکلات داره تعداد کم فرزندان که نمی‌دونم کدومشون رو بگم براتون، خودم که تنهام و خواهر و هم‌صحبتی ندارم، بچه هام هم طفلک ها نه خاله ای دارن، نه عمه (البته سه تا عمو دارن و یکی دایی). تو خانواده ی خودم بچه هام همبازی ندارن، چون برادرم هنوز ازدواج نکرده. خوشبختانه تو خانواده ی همسرم دو تا پسرعمو دارن، ولی خب ما دور هستیم و دوماه یک بار یا سه ماه یکبار اونم پنج شش روز فقط میتونیم سر بزنیم، ولی خب همینم خوبه شکر. همسرم هم طفلک چقققدر اذیت شد به خاطر مادرم، چون مامانم خیلی گریه و زاری میکرد، و این رو کیفیت زندگی من تأثیر داشت، خلاصه داغون شدم تا تونستم کمی توازن و تعادل برقرار کنم بین همسرم و خانواده خودم. خلاصه بهتون بگم به قدری به قدری تبعات بدی داره تعداد کم فرزندان که باورتون نمیشه، به خاطر مسایل مالی و غیره اجازه ندید این ظلم بزرگ به فرزندانتون بشه، باور کنید اگر دنیا دنیا رفاه مادی براشون فراهم کنید، هیییییچ وقت جای خواهر برادر و عمه و خاله و دایی و عمو رو براشون پر نمیکنه. واقعا دوست دارم ریز جزئیات مشکلاتم و بگم که درک کنید چققدر این مسئله مهمه ولی خب ده دوازده صفحه میشه، به خودتون و به بچه هاتون رحم کنید. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075