📝چکیده تقریرات درس 💠 ☑️ یادداشت شماره 5️⃣1️⃣ ⚪️ 🔘 حقیقت کشسان نفس در همه عوالم، عامل ویژه شدن پدیده شناخت 🔺ما حواس داریم، ما یک جسد داریم؛ جسد ما با جسد می تواند ارتباط بگیرد، ولی ارتباط من با این جسد مثل ارتباط جسد با من نیست ارتباط من شعوری است، این یعنی چه؟ من آن را حس می کنم، یعنی چه؟ چه کسی دارد حس می کند؟ یک پاسخ مبهم این است که روح دارد حس می کند. 🔺یک سوال این است که حس چیست؟ ما حس را به سرعت شناخت دیدیم. حس یعنی شناخت. 🔺قبلا گفتیم بین شهود قلبی و شهود عقلی فرق بگذارید. الان می شود این را پیاده کرد. اتفاقی که دارد می افتد این است که از این درخت بازتاب نور دارد در چشم من می افتد به لحاظ فیزیکال فقط این است، اما چون در محضر روح این اتفاق می افتد انگار روح به درخت می خورد و به شما اعلام می کند که به درخت خوردم. مثل اینکه دستت در آتش است می گویی شناختت را بگو، می گویی که شناخت را ولش کن دارد می سوزد. 🔺اینجا ما یک اتفاق داریم که یک اتفاق شعوری است آن هم اینکه روح به درخت خورد به واقعیت خورد. این مکانیسمی که در درون ما هست، انسان ساختی دارد نفس دارد به او اجازه می دهد که روح را تا سر انگستان و چشم بیاورد و روح را به در و دیوار بزند. این پدیده ی فوق العاده ای است. 🔺یک مقداری از این بازی های کتاب بازی در بیاید بیرون، طلبه ها تا سنوات طولانی کتاب بازی می کنند. بعد همین ها را به هم سر هم می کنند مقاله می کند بعد مسخره بازی تدریس بعد مسخره بازی های دیگر! اصلا این ها را مصرف نمی کند. وگرنهبا این ابزارهای مفهومی می شود در دنیا جنگ راه انداخت. من دعوت می کنم فلسفه را اینطوری بخوانید. این روح را بر می دارد اینطرف آن طرف می زند. می گویی آقا شناخت می گوید فعلا وایستا می رسیم به شناخت، بحث این است که روح را از آن عالم آوردیم پایین، و تنها موجودی که دارد این کار را می کند، انسان است. خود حضرت جبرئیلش هم ایستاده آن بالا، ولی انسان روح را برداشته آورده دارد می زند این طرف آن طرف. 🔺وسط این تجربه زیستی یک چیزی هم اتفاق می افتد به نام شناخت، این شهود است. اگر قلب بود و هر جایی رفته بود می گفتیم شهود قلبی اگر عقل بود می گفتیم شهود عقلی، حس است می گوییم شهود حسی، حالا نکته ای که هست این است که من هم قلب دارم و هم عقل دارم، این ها هم اینجا حضور دارند، حالا ما خط عقل را داریم دنبال می کنیم، عقل اینجا حضور دارد، دقیقا در این همین تجربه روحانی یک اتفاق می افتد آن هم اینکه یک فهم عقلی اتفاق می افتد. موقعی که وصل هستم عقل به مدد نفس و به مدد حس وصل است، دارد کار خودش را می کند. و کار خودش را هم فقط بلد است بکند. روح که اینجا دارد می سوزد، عقل همین جا دارد فهم عقلی خودش را می کند. 🔺نفرمایید حس بعد خیال بعد عقل؛ این یک خط است حرفی نیست ولی همینجا در حس الان عقل حضور دارد و الان دریافت دارد. ارتباط را قطع بکنی حالا از این دریافت تصویر دارد. اما اینجا حس را عرض کردم که سریع شناخت را نیاور وسط. حس یعنی روح را الان آوردیم اینجا زدیم به دیوار. بعد هم فقط لمس را نگویید لمس خیلی مثال محسوسی است ولی همه چیزهای دیگر هم هست همین که این چشم هست تو را می برد پیش آن درخت، روح آنجا می رود درخت را تجربه می کند. 🔺عقل موقع شهود تاثراتی دارد، قطع می کنی تصویر دارد. خیال همین است. من در ظاهر این جسم ارتباط گرفتم و خیالش کردم یا اینکه من رفتم با ظاهر و خیال و عقل آن ارتباط گرفتم؟ این ها را باید توضیحی داد. 🔺آن مبانی هستی شناختی را که وسط بیاوریم یواش یواش ادبیاتت عوض می شود، مثل اینکه خلق را هستی بخشی مید انستی خُرد خُرد تصورت در مورد علیت عوض بشوید یواش یواش خلق را ظهور و بروز می فهمی. یعنی چه هستی بخشی؟ خلق بروز است و نا خلق هم کمون است. هستی بخشی را الان راحت سر زبان داریم مبانی که می آید می بینی که یواش یواش تلقی ات در مورد خلق عوض می شود. آرام آرام احساس می کنی که من سه ساحت دارم ساحت حس و خیال و عقل، این شیء هم سه ساحت دارد. (صورتی درزیر دارد آنچه در بالاستی) من می روم با این سه ساحت او ارتباط می گیرم. این اطلاعات را که می دهند می گویی تمام شد و فرایند مرایند نداریم. برخورد که کردیم تمام شد. 🔺 تئوری هایی که وسط می آید که در برخورد ذات را یافتیم معناهای سنگین تری پیدا می کند. آدم به آن سمت غش می کند که برخورد که کردیم تمام شد. —---— 🇮🇷 مؤسسه فرهنگ و تمدن توحیدی 🔗http://eitaa.com/joinchat/1134034961Cd9295a37ac