〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_167
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
مهیار با عصبانیت سرش و گرفته بود، جلوی اتاقش ایستاد و من و خطاب قرار داد:
-اگه تلفنا و خندههات تموم شد، یکمم به کارا برس!
اگرم نمیتونی برو خونه!
اوه اوه، امکان نداره! هستیم در خدمتتون، مهیار خاان!
یلدا که هنوز پشت تلفن بود، باتعجب گفت:
-یاسمنننن؟ این کی بودد؟
مهیار هنوز منتظر اینکه من چیکارهام، ایستاده بود، یه جوری یلدا و بحث و پیچوندم و گفتم:
_قربونتتت، تو هم سلام برسون عزیزم، خدافظ.
بعدم سریع قطع کردم، حالا باید واسه این خل و چلا یه هفته وقت بزارم و همه چی و توضیح بدم.
حالا وقت زیاده.
حیف شد اومد زد تو کاسه کوزهام،
تازه میخواستم به بهار و ترنم و... زنگ بزنم.
شرط میبندم اگه نمیاومد، به فامیلایی که سال به سال هم نمیدیدمشون هم زنگ میزدم.
اما خوشحال بودم چون بالاخره به خواستهام رسیدم و قشنگ اعصابش و خط خطی کردم. ایول به خودم.
عجب آدم رومخ و حرص دربیاریام من! باید تو گینس اسمم و ثبت کنن.
حالا که نقشهام گرفته، ادامهش میدم!
ریسک بالایی داره، و من عاشق ریسک کردنم!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️