〰〰〰〰〰〰💖 〰〰〰〰〰☁️ 〰〰〰〰💖 〰〰〰☁️ 〰〰💖 〰☁️ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ مهیار با عصبانیت سرش و گرفته بود، جلوی اتاقش ایستاد و من و خطاب قرار داد: -اگه تلفنا و خنده‌هات تموم شد، یکمم به کارا برس! اگرم نمی‌تونی برو خونه! اوه اوه، امکان نداره! هستیم در خدمتتون، مهیار خاان! یلدا که هنوز پشت تلفن بود، باتعجب گفت: -یاسمنننن؟ این کی بودد؟ مهیار هنوز منتظر اینکه من چیکاره‌ام، ایستاده بود، یه جوری یلدا و بحث و پیچوندم و گفتم: _قربونتتت، تو هم سلام برسون عزیزم، خدافظ. بعدم سریع قطع کردم، حالا باید واسه این خل و چلا یه هفته وقت بزارم و همه چی و توضیح بدم. حالا وقت زیاده. حیف شد اومد زد تو کاسه کوزه‌ام، تازه می‌خواستم به بهار و ترنم و... زنگ بزنم. شرط می‌بندم اگه نمی‌اومد، به فامیلایی که سال به سال هم نمی‌دیدمشون هم زنگ می‌زدم. اما خوشحال بودم چون بالاخره به خواسته‌ام رسیدم و قشنگ اعصابش و خط خطی کردم. ایول به خودم. عجب آدم رومخ و حرص دربیاری‌ام من! باید تو گینس اسمم و ثبت کنن. حالا که نقشه‌ام گرفته، ادامه‌ش می‌دم! ریسک بالایی داره، و من عاشق ریسک کردنم! ⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد. -.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.- https://eitaa.com/hadis_eshghe ☁️💖☁️💖☁️💖☁️