♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ پوفی کشیدم و صاف نشستم، درسته داشتن بی پولی و نداری مو به رخم میکشیدن، اما شنیدن اینکه از اونا برتری دارم بهم اعتماد به نفس میداد، نگاهی بین شون چرخوندم که هانیه گفت: -اونجارو ببینین پانی انگار لباشو ژل زده! نگاه هر پنج تامون سمت دیگه‌ی بوفه چرخید، پانته‌آ دختر پولداری بود که بهش میگفتن پلنگ دانشگاه، همه پسرا براش غش و ضعف میرفتن، چهره‌اش با عملای کوچیکی که انجام داده بود حسابی جذاب به نظر میرسید، اما نگاه و توجه پانته‌آ مثل خیلی های دیگه سمت عماد بود! ناخوداگاه حس حسادتم تحریک شد، پانته‌آ جذاب و خوش پوش بود و از هر فرصتی برای نزدیک شدن به عماد استفاده میکرد، ترس تو دلم نشست و بی اراده نفس پر استرسی کشیدم، همینطور که به پانته‌آ خیره بودم یهو نگاه اونم تو چشام قفل شد، آروم مسیر نگاهمو تغییر دادم.