8 دوباره صدای سفیر آرام شد پیش خودم گفتم اگر این موجود نیمه ماهی هم باشد نمی تواند زیاد دور از آب بماند تا همین جا هم که آمده ریسک بزرگی کرده اما چرا باید جان خودش را برای به خطر بیاندازد اصلاً چرا منتظر من بود! امروز صبح وقتی از ناخدا جمال درباره آبی ها پرسیدم و اینکه آیا واقعا وجود دارند انگار که با خل و چل روبرو شده نگاهم کرد. موبایلم را برداشتم و دراز کشیدم روی تخت سری به سایت های اینترنتی زدم و در مورد پری دریایی تحقیقاتی کردم هیچ منبع معتبری در مورد اینکه کسی واقعاً با اینها برخورد کرده باشد پیدا نشد به غیر از عکس چند موجود عجیب و غریب که از دریا گرفته بودند و می گفتند پری همین است. آبی ها فقط در افسانه بودند در کتاب ادیسه آمده که سیرن ها زن های نیمه انسان بودند و چنان آواز می خواندند که ملوانان دیوانه می شدند به خودتان را به دریا می انداختند شاید هم بعد از دیوانگان بدبخت را به زیر آب می کشیدند بعد هم به یاد صفیری افتادم که هنگام آمدن این موجود دریای توی گوش هایم می پیچید جراتش را نداشتم که شبانه بروم به یک ساحل دور قطعاً این پری جایی که انسان دیگری باشد پایش را از دریا بیرون نمیگذاشت فردا صبح بیدار شدم و سر فرصت حمام و اصلاح کردم و کمی به خودم رسیدم کمی خنده‌دار بود انگار که می خواهم با یک انسان واقعی دیدار کنم و ملاقات داشته باشم آنقدر گشتم تاریخ ساحل باصفا و خلوت پیدا کردم و همان جا نشستم روی یک تخته سنگ و خیره شدم به رو به رو اما هیچ خبری از او نبود مرتب راه می رفتم و نشستم بعد از ظهر یه چیز که خوردم و با یک بطری آب معدنی برگشتم بالاخره نزدیک غروب آفتاب که رفت دیدم یک نفر از میان آبهای ساحلی خط راست کرد و با قدم هایی بلند آمد به طرفم خودش بود به نیم تنه پایین است که از دریا بیرون زده بود خیره شدم مثل ما روی دو پا راه می رفت در کل اندامش فرقی با ما نداشت غیر از پولکی که از سرشانه تا پایین را پوشانده بود نزدیک من که رسید دوباره صدای سفیر پیچید توی گوشم اما این بار هارمونی خاصی داشت دلم میخواست ادامه داشته باشد مثل یک نت موسیقی ملودی جذابی داشت و به من آرامش می بخشد نزدیکم که رسید نگاهی به ساعتش انداخت و گفت میدونستی سارا می آمد اینجا و نقاشی می کشید این یکی دیگر خیلی غیر منتظره بود ناباورانه بهش زل زدم پرسیدم تو از کجا زن منو میشناسی خندید و بدون اینکه جوابی بدهد رفت و نشست آخرین نقطه که آب و دریا به هم وصل می شدند و پاهایش را طوری دراز کرد که آخرین موج های ریز روی آن ها بریزند مدت خدمت با چنین افرادی زیاد برخورد کرده بودم قطره‌چکانی اطلاعات می دهند و در مقابل سوالات مستقیم مقاومت میکنند نشستم کنارش و اجازه دادم تا آب دریا شلوارم را خیس کند پرسیدم تو چطوری میتونی بیرون از آب نفس بکشی انگشتش را کشید به نوک بینی خوش تراش است و گفت ما یک نژاد دورگه هستیم ابروهام را انداختم بالا و گفتم پس باید کمیاب باشید، همان‌طور که به جلو خیره شده بود گفت به شدت یک نگاهی به اطراف انداختم و گفتم اون چادر و نقاب مال خودت بود متوجه منظورم شد سرش را برگرداند و گفت... ادامه دارد... کانال حوای آدم ❤️ @havayeadam 💚