10 گفت: حداقل از دفعه اول که روم اسلحه کشیدی بهتره! با خودم فکر کردم بهتر است جلوتر نروم. دلاریس نایستاد و به حرکت ادامه داد گفتم می فردا بر می گردم بدون خداحافظی یکهو فرو رفت توی آب و غیب شد. برگشتم به هتل و با تهران تماس گرفتم از ریاست اداره خواستم تا با مرخصی بدون حقوقم موافقت کند. او هم به هوای اینکه شاید جنوب حال مرا بهتر کند قبول کرد. از قاتلان همسرم خبری نبود. یکی از همکارانم به نام سرگرد ماهان روی پرونده تحقیق می کرد. می گفت کار یکی از خفاشان شب بوده که احتمالا همسرم را به عنوان مسافر سوار کرده. کارم شده بود که هر روز بروم لب دریا و آنقدر زل برنم به افق تا سرو کله دلاریس پیدا شود. و چند دقیقه ای گپ بزنیم. بعضی روزها هم که اصلا نمی آمد برایم از رازهای مردمی می گفت که اجسادشان را ته دریا پیدا می کرد. کم کم به این فکر افتادم تا از این ماجرا رمانی بنویسم. یک سر رسید پر برگ داشتم که باخودم بردم لب ساحل و همزمان با انتظار دلاریس شروع کردم به نگارش. -سارا به من گفته بودم سرم را بالا گرفتم چند قطره از موهای خیسش چکید روی دفتر. کمی بهش زل زدم و گفتم از سارا برام بگو خندید و دست های مرطوبش را به هم گوبید و ذرات ریز آب را پاشید توی صورتم. -می دونستم تو یه کاراگاهی که داستان های جنایی می نویسه دفتر را بستم و گذاشتم نکار . -سارا دیگه چی بهت گفته؟ راه افتاد و برگشت به طرف دریا. نمی دانستم هدفش از این همه طفره رفتن چیست. دو لا شد و یکهو دو دستش را فرو برد توی آب و بالا که آورد دیدم یک ماهی رنگی و کوچک توی چال آب دو دستش افتاده. گفت -داری چی می نویسی دستانم را گرفتم زیر ماهی و او هم انداختش آنجا. خیلی زیبا بود وسط دستهام وول می خورد و آرام و قرار نداشت. ولش کردم برود توی آب. گفتم یه داستان جدید روش شروع کردم این بار دستانش را چرخی داد و زیر زیر آب و مرا سر تا پا خیس کرد. سریع پشتم را به او کردم و چشمانم را بستم که آب شور نسوزاندشان. گفت: خیلی خوبه بازی عالی پیش میره. چرخیدم و بازوی پولک دارش را چنگ زدم و پرسیدم: ببینم نکنه منم یکی از اون جسدهای کلکسیونتم؟ ملودی صفیری که هر بار تو گوشم می پیچید ، کمی تغییر کرد. جالب بود انگار حالا می توانستم به نحوی افکارش را بخوانم . انگشتش را به سویم نشانه رفت و گفت: حدس خوبی بود! ادامه دارد... کانال حوای آدم ❤️ @havayeadam 💚