#پارت 17
#رمان_تنهایی_های_من
اینا دارن منو کجا میبرن ؟
دارن منو میبرن سمت قتلگاه
میخوان دختر منو به دنیا بیارن اما دختر من همش دو ماهشه تازه دو ماهشم تموم نشده.
دستمو میبرم سمت شکمم من دارم حس می کنم دخترکم داره تکون میخوره
شاید همه بگن دیوونه است بذار بگن بچههای مردم چهار ماهگی حرکت میکنن اما دختر که من دو ماهش نشده داره اعلام حضور می کنه. نه دختر من هنوزم هست اینا چی میفهمن از حس من ؟
شروع می کنم به حرف زدن حرف که نه فریاد زدن: دخترم یه کاری کن
اعلام حضور تو علنی کن مامانی
بزار اینا بفهمن تو هستی
مامان منو نگاه من دارم میمیرم
اینا میگن تو مردی
اما من میدونم هستی
مامانی خدا با من قهر کرده تو باهاش حرف بزن.
برای مامانی دعا کن دخترکم
بهارم ببین نبودنت رو دوست ندارم بیا مامان با بودنت بهم آرامش بده
بهارم هر شب تو خواب مامانی رو ناز می کردی
دخترکم بیا الان هم چشای مادر تو ناز کن
ببین از دوری تو اشکم از چشمام دور شده
ببین بغض مهمون گلوم شده
ببین دخترکم
مگه نمیگن خواستن توانستنه؟ دخترم من تو رو سالم می خواستم چرا داغ شدی رو دلم
گریه نمیکردم ولی این جملات رو بلند می گفتم جمله آخرم اشک همه زنانی که برای سقط اومده بودن در آورد
از امروز با خنده غریبم دخترکم
برو مامانی خدا برای تو بد قول شد پس خودش هواتو داره
برو دخترم خدا به همراهت
وای این چیه تو گلوم چرا همونجا مونده چرا راهش باز نمیشه من دارم میمیرم
«گاه دلم هوای نداشته هایم را می کند، از امروز هر روز دلم هوایی می شود»
نمیدونم چی شد اما به زور منو بردن اتاق عمل
نمی دونم چی شد ولی دیگه بهاری نبود تا براش قصه بگم
دیگه شکمم لگد نمیخورد
حتی خیالی دیگه تموم عروسکا یتیم شدن آخه من به بهارم قول همشونو داده بودم.
وقتی به هوش اومدم و بهاری بغلم نبود نمیدونم چی بود چه حسی بود ولی هر چی بود دوسش نداشتم حتی نمیتونستم حرف بزنم.
بعد از یه هفته بستری شدن امروز مرخص میشم دیگه می تونم حرف بزنم ولی اون درد رو همیشه با خودم حمل میکنم
« میگن وقتی یه چیزی رو از دست میدی یه چیز بهتر میاد سراغت»
مگه بالاتر از فرزند برای مادر چیزی هست؟؟؟؟؟
دنیا هم که هر لحظه بعد از درد ماها میخنده ومیگه تازه اولشه کجاشو دیدی؟
دنیا دیگه میشه بس کنی
دیگه نمیتونم خسته شدم نه آدمی هستم که بدون امیر بمونم نه دیگه تحمل بودن باهاشو دارم یکم درک کن.
الان سوار ماشین امیر هستم این چند روز انقدر اون عکس های مرگبار رو دیدم که می خوام بالا بیارم به طلاق فکر کردم بعد یادم اومد.....
#رمان ادامه دارد...
کانال
#همسرداری #حوای_آدم
#ح__آدم__وای
❤️
@havayeadam 💚