📌نظریه امتداد حکمت و فلسفه
بخش دوم
📍استاد آیت الله شیخ حمید پارسانیا
🔹امّا به هر حال هيچ جامعه و هيچ فرهنگي نميتواند بدون يک فلسفه باشد.
🔸رفتارهايي که از افراد سر ميزند ذيل نوع فلسفهاي قرار ميگيرد که براي حيات و زندگي خودشان و براي عالم و آدم دارند.حتي زماني که افراد در حال فراگيري رفتارها هستند يعني از همان اوائل کودکي، فلسفه نيز به آنان تعليم داده ميشود منتها در حدّ تخيّل و تمثّل. به تدريج که افراد بزرگتر ميشوند، اين فلسفه اشباع شده از رفتارها اگر بخواهد به لحاظ نظري سازماندهي پيدا کند، در مجموعه بحثهايي شکل ميگيرد و به صورت يک نهاد اجتماعي در ميآيد. اين نهاد، يک نهاد معرفتي است که ممکن است يک فلسفه ديني و الاهي باشد که با دين پيوند ميخورد يا يک فلسفه ماترياليستي باشد که با اصحاب دائرهالمعارف پيوند ميخورد مانند آنچه در فرانسه اتفاق افتاد. يا ممکن است يک فلسفه شکّاکانه باشد که مثلاً با سوفسطائيان يونان يا با کانت و نوکانتيها پيوند ميخورد.
🔹اگر بخواهيم نظام معنايي هر فرهنگ را بيان کنيم ناگزير بايد به اين سطح از حوزه معرفت دو نوع فرهنگ بپردازيم. به اين ترتيب در کانون هر فرهنگ، آنجا که فرهنگ در حال بيان شدن است، فيلسوفان آنجا قرار گرفتهاند و نشستهاند. اما ممکن است انسانها در سطح فرهنگ عمومي، مستقيماً از طريق مباحث تجديدي و انتزاعي با اين فلسفه ارتباط نداشته باشند. بلکه مثلاً وقتي عملاً به سوي زندگي دنيا روي آوردند يک نوع فلسفهاي را طلب کنند که اين زندگي دنيا را برايشان توجيه کند:
بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَه
کساني که به دنبال زندگي اينجايي هستند فلسفهاي بدون مبدأ و معاد ارائه ميدهند و اگر مبدأ هم داشته باشد، معاد ندارد. عالم را اينطور تفسير ميکنند تا بتوانند زندگي کنند. چون اگر خداوند و قدر معرفت او را آنچنانکه بايد دانسته شود بدانند، آن وقت نبوّت و معاد آن هم ميآيد و رفتار آنها هم بايد متناسب با آن سازمان پيدا ميکند.
🔹به اين ترتيب اگر بخواهيم پرسش را در حوزه کلّي فرهنگ بيان کنيم، ميتوان گفت که هيچ فرهنگي و هيچ جامعهاي بدون فلسفه متناسب با خودش نميتواند تحقّق پيدا کند. زندگي امتداد يک فلسفه است هر چند به لحاظ تقدّم و تأخّر زماني ممکن است فرق کند. مثلاً آن چيزي که در دنياي مدرن رخ داد چه بسا ابتدا تمايل به سمت فرهنگ دنيوي، هنر و نوع زندگي بود و بعد به دنبال آن ميطلبيد که اينطور فلسفهاي باشد. آنچه در جهان اسلام رخ داد اين بود که ابتدا معرفت جوشيد،
#توحيد درخشيد و يک ايمان بارور و زنده و فعّال در نفس و جان نبيّ و اميرالمؤمنين ـ صلوات الله عليهما- شکل گرفت و گروهي از اهل ايمان، زندگي و همه چيز را عوض کردند تا به فرهنگ رسيدند و اين کار را در سطح فرهنگ انجام دادند.
🔸البته اين آمدوشد دو سويه است و در همه زندگي سريان و جريان دارد. به عبارت ديگر برخي شهوداً فيلسوف هستند و فيلسوف زندگي ميکنند ولي هنوز به زبان و بيان نرسيدهاند، عامه مردم اينگونه هستند. فيلسوفان زبان زندگي مردم هستند. هر فرهنگي را وقتي ميخواهيم به زبان بگيريم و هويّت آن را بيابيم، بايد ببينيم فيلسوفاني که در کانون اين فلسفه نشستهاند چه کساني هستند. آيا کنت يا کانت و يا نيچه است؟ هر فيلسوفي که در اين کانون باشد فرهنگ متناسب با خود را ميطلبد؟ يا ابنسينا و صدرا و يا اشخاص ديگري هستند؟ آيا ابوالحسن اشعري و ساير اشاعره هستند يا اهل حديث هستند؟ چنين نيست که اهل حديث به اين معناي عام فلسفه نداشته باشند. آنها هم يک تصويري از جهان، از خداوند و از انسان ـ که همه اينها مباحث فلسفي عام است ـ ارائه ميکنند. اما روش آنها نه شهودي و نه عقلي بلکه يک روش نقلي برساخته خودشان است. يعني بنياميّه در تعامل با اين زندگي و براي توجيه آن، روشي شکل دادهاند و آن روش به صورت تصويري از جهان در آمده است. نسل بعد آنها، از اين چيزهايي که شکل گرفته و مثل خون در وجودشان جاري شده است به صورت جدلي دفاع کرده است. اين هم نوعي از فلسفه و نوعي تفسير از کلّ عالم است که در دل آن تفسير خلافت و بنياميه قرار ميگيرد و به اين ترتيب حيات توجيه ميشود.
ادامه دارد...
#امتداد_حکمت_و_فلسفه
ایتا
https://eitaa.com/hekmat121
بله
https://ble.ir/hekmat121