📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۱۳ از ۵۰ 🔹 استادمطهری در آثار فراوانی به نقد و بررسی مجموع این مدعیات می‌پردازد و معتقد است که اساس تقسیم فلسفه به فلسفه بودن و بکلی غلط است و ریشه در بنیان‌های معرفتی غلط و اهداف سیاسی و اجتماعی می‌داند: «اساس این تقسیم بکلی غلط می‌شود. پس اینکه‏ ما دو نوع فلسفه داریم: فلسفه هستی و فلسفه شدن، از ایندو یا این راباید انتخاب کرد یا آن را، ارسطو و دیگری آن را انتخاب کردند هگل ومارکس این را؛ نه، فلسفه سومی هم وجود دارد که آن هم اسمش فلسفه هستی است ولی آن فلسفه هستی فلسفه‌ای است که هم شامل ثابت است هم شامل سیال. نه تنها در مقابل اینها قرار نمی‌گیرد، بلکه هر دوی اینها را در بر می‌گیرد. ... می‌گویند شما یا باید منکر شدن باشید و قبول کنید که پس حقیقتْ جاودانی است، ارزشهای اخلاقی هم جاودانی است، یا باید منکر شدن نشوید منکر آن بشوید، از ایندو باید یکی را انتخاب کنید. ما می‌گوییم هیچ وقت از ایندو یکی را انتخاب نمی‌کنیم، ما هر دو را قبول داریم، می‌گوییم آنچه که به طبیعت تعلق دارد شدن است، آنچه که به روح تعلق دارد ثبات است. این است که در عین اینکه ما به اصلِ شدن در طبیعت معتقد هستیم و بلکه ما شدنِ در طبیعت را خیلی عمیقتر از اینها معتقدیم، به آن اشکالات و بن بستها هم گرفتار نمی‌شویم چون از اول دچار این مشکل نبوده‏ایم.» (فلسفه تاریخ، ج۲، ص۳۶) 🔸استاد مطهری در کتاب ، به نحو مبسوط به نقد ایده می‌پردازد و آن را نتیجه یک نوع سطحی اندیشی و غلبه‌ی نگرش اصالت ماهیت بر ذهنیت فلسفی هگل و مارکس در فهم مقوله حرکت می‌داند و می‌نویسد: «ریشه فلسفی این مطلب چیست؟ چرا برخی از فلسفه‌ها را فلسفه «بودن» و برخی از آنها را فلسفه «شدن» می‌دانند؟ اصل مطلب این است که می‌خواهند بگویند بعضی از فلسفه‌ها هستی را تفسیر می‌کنند نه بر مبنای حرکت و بعضی هستی را تفسیر می‌کنند بر مبنای حرکت. حال باید دید که چرا این مطلب را با مقابل قرار دادن دو کلمه «بودن» و «شدن» بیان می‌کنند؟ اساس این تعبیر از هگل است. کلمات پراکنده‏ای از هراکلیت هم در این زمینه هست که او هم چنین سخنی گفته است ولی سخن او به شکل فرضیه‌ای بوده است بدون اینکه مطلب را تجزیه و تحلیل کرده و یا برای آن برهانی آورده باشد. ... در دوره جدید، هگل بود که آمد و فلسفه‌هایی را که جهان را براساس تغییر وحرکت تفسیر می‌کنند «فلسفه شدن» نامید و فلسفه‌هایی را که جهان را بر غیر مبنای تغییر و حرکت توجیه می‌کنند «فلسفه بودن» نامید. ریشه این فکر و این تقسیم‏بندی، یک طرز تفکر اصالت ماهیتی است بدون اینکه مسئله‌ اصالت ماهیت و اصالت وجود برایشان مطرح باشد. ولی از آنجا که فکر ابتدائی هر کسی همان طرز تفکر اصالت ماهیتی است لذا این سخن را هم بر آن مبنا گفته‌اند. اینها که می‌گویند فلسفه حرکت فلسفه «بودن» نیست، از این جهت است که تصور می‌کنند که در حرکت نیستی دخالت دارد، یعنی یک شئ در حالی که حرکت می‌کند نیست می‌شود، یعنی «هستی» است که «نیستی» در متن هویتش ظاهر می‌شود، پس «بود» ی است که «نبود» می‌شود، ولی بودی نیست که نبود مطلق بشود بلکه بودی است که با نبود ترکیب شده است.» (م.اثار، ج۱۳، ص ۶۷۲ - ۶۷۳) در تفکر اصالت ماهیتی هگل و مارکسیسم، در هرحرکتی ماهیت شئ ازبین می‌رود و نوعش تغییر می‌کند. لذا همه چیز درحال تغییر و دگرگونی است که به نفی خود می‌انجامد که لازمه‌ی آن انکار روح مجرد، انکار جاودانگی حقیقت ونفی جاودانگی اصول اخلاقی و حسن وقبح ذاتی برای ارزشها و رفتارها است. 🔹در ادامه شهید مطهری بیان می‌کند که براساس حکمت متعالیه و فلسفه‌ی اصالت وجودی صدرالمتالهین تمام مشکل فلسفه‌ی غرب حل می‌شود چرا که تبیینی کاملا فلسفی از حرکت در آن ارائه شده است که جنبه سیالیت و تغییر با جنبه ثبات قابل جمع است و از این طریق می‌توان حقیقت شدن و صیرورت دائمی طبیعت، انسان و جامعه را تبیین کرد و در مسیر پویایی و پیشرفت حرکت و برنامه‌ریزی کرد. حکمت متعالیه در عین اذعان به حرکت جوهری و شدن دائمی و صیرورت وجودی طبیعت، انسان و جامعه، جاودانگی روح، جاودانگی حقیقت و جاودانگی اصول و ارزشهای اخلاقی اثبات می‌کند و عقل برهانی می‌تواند به حقیقت این امور پی ببرد. دست یابی عقل انسان به حقیقت ممکن است و می‌توان به حکایت‌گری معرفت از واقعیت نظر داشت و صدق و کذب قضایا را به دست آورد و همچنین می‌توان بر اساس یک جهان‌بینی و انسان شناسی صحیح به ارزش‌های فطری و اصول ثابت اخلاقی پی برد و بر آن اساس زندگی خود را سامان داد. بر اساس همین دستگاه فلسفی، واقعیت ماهیتی توحیدی و سلسله مراتبی دارد و نیاز بشر به دین و شریعت الهی یک امر مسلّم و برهانی و غیر قابل انکاری است. 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1869