زیر چادرش چیزی قایم کرده، آرام به طرف دخترانم آمد، از زیر چادر لقمه نانی در آورد و به کدامشان یکی داد. او که رفت، داشتم روایتش را می نوشتم. زنی دیگری آمد که از کنارمان رد شود دختر کوچکم را که در حال آب خوردن بود ندید و نقش زمینش کرد. عذری خواست و رفت.
دو سه دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که با گیره ای که خریده بود آمد و دوباره عذرخواهی کرد.
#بزرگداشت #شهید_جمهور و همراهان
#شهید_قدیمی
|
#زنجان
#شهید_خدمت
#شهید_رئیسی_عزیز
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔
@H_honar_znj
🚩 به کانال
#حسینیه_هنر_زنجان بپیوندید
➕
@hoseinieh_honar_zanjan