یارب چرا تمام نمی شود غصه های باقر... گویند باقری! یعنی شکافنده ی علم! کم نیست این صفت بلکه ساحلی است بر دریایی از سخن، اما نه فقط همین بلکه تو شکافنده ی غم و غصه ای، بازمانده ی خون خدایی که خون دلخورده ای... گرچه خردسال بودی اما به هر داغی بر جگرت زخمی افتاده و غروب عاشورا غربتی دیده ای که صبر هم طاقت آن را ندارد.. از کدامش بگویم؟! زنجیر خون آلود بر جسم نحیف و خسته پدر یا دستان بسته عمه خونین جگر یا کاروان بی قافله سالار و سقا و علی اصغر و اکبر، رفتن قاسم و عبدالله و عون و جعفر، آتش به خیمه یا خار مغیلان، سرهای به نیزه و تن های پاره پاره، معجر و گوشواره یا سنگ و خاکستره بر روی زنان آواره، سری به نیزه و دیر راهب و تنور داغ، یا مجلس لهو و لعب کنار خورشید خونین به تشت و لب دندان پاره، برگشت کاروانی غم انگیز و بیچاره، به سوی کرب و بلایی پر از شراره... دل پیشکش، آتش به استخوانم رسیده یارب چرا تمام نمی شود غصه های باقر... غم هم به غصه های او درمانده شد، صبر هم افسار دریده و بی تاب شد... او شکافندی غم است ورنه نمی توان زنده ماند و با عِلم این عَلم را برافراشته کرد.. بس کن جواد بیش از این روضه مخوان که قلم سوخت و واژه ها آتش گرفت و دودی بلند شد.. ای داد که این هم یادآور غصه دگر، از کوچه و چادر خاکی و آتش به خانه ی حیدر شد... ✍ @ahalieghalam https://eitaa.com/HOWZAVIAN_khorasan