🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 222 کیسه خوراکی‌ها را روی اوپن می‌گذارد. یک بسته چیپس از داخلش درمی‌آورد و با همان حال پریشان، شروع می‌کند به خوردن. به یک نقطه خیره است و چهره‌اش داد می‌زند که نمی‌داند باید چکار کند. پس پرخوری عصبی هم دارند آقا! -برای چیپسا انقدر نگران بودی؟ روی نزدیک‌ترین مبل ولو می‌شود و با دهان پر از چیپس می‌گوید: نه... چیزه... چند تکه چیپس از دهانش به بیرون می‌پاشد و لجم می‌گیرد. تکه‌های چیپس باقی مانده دور دهانش را پاک می‌کند و می‌گوید: دیشب بابام و گالیا رو باهم دیدم. می‌خواهم بگویم خب به جهنم؛ ولی وقتی گیرنده‌های عصبی کلمه گالیا را به مغزم می‌رسانند، شاخک‌هایم تیز می‌شوند. -خب؟ ایلیا دوباره دستش را پر از چیپس می‌کند و نزدیک دهانش می‌برد. همه را با هم در دهانش جا می‌دهد و با چهره‌ی درهم، شروع می‌کند به جویدن. انگار دارد افکار پریشانِ توی مغزش را می‌جود و له می‌کند زیر دندان‌هایش. یا شاید می‌خواهد از گفتن ادامه‌اش طفره برود؛ هرچند مشخص است دیگر! گالیا با پدرش رابطه دارد. چیز بعیدی نیست از یک بیوه‌مردِ سیاستمدار و قدرتمند. گالیا هم انقدر تشنه قدرت هست که بخاطر ریاست موساد، دست به دامان جاذبه‌های زنانه‌اش شود و به چنین خفتی تن بدهد. بالاخره پرستو بودن اولین چیزی ست که به زن‌ها یاد می‌دهند توی موساد! ایلیا با دهان پر حرف می‌زند. -مثل این که با هم... سرفه می‌کند و دستش را جلوی دهانش می‌گیرد که چیپس‌ها بیرون نپاشند. نزدیک است خفه شود برای گفتن دو کلمه. چند بار می‌زنم میان دو کتفش و می‌گویم: باشه، باشه، فهمیدم. رابطه عاشقانه‌س دیگه. نمی‌خواد سرش خفه بشی. سرش را تکان می‌دهد و تقلا می‌کند چیپس‌هایی که به زور در دهانش چپانده را پایین بدهد. مقابلش روی مبل می‌نشینم و می‌گویم: تا اینجاش که خیلی چیز خاصی نبود. بعدش چی؟ ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi